mybeautyfamily persianblog.ir

خانواده زیبای من

از خودم و خانوادم مینویسم از کسانی که بی نهایت دوستشون دارم و از هدیه ای که خدا به ما داده

OVERVIEW

The web page mybeautyfamily.persianblog.ir presently has an average traffic classification of zero (the lower the more traffic). We have analyzed fourteen pages inside the website mybeautyfamily.persianblog.ir and found ninety-three websites associating themselves with mybeautyfamily.persianblog.ir.
Pages Parsed
14
Links to this site
93

MYBEAUTYFAMILY.PERSIANBLOG.IR TRAFFIC

The web page mybeautyfamily.persianblog.ir is seeing variant levels of traffic all round the year.
Traffic for mybeautyfamily.persianblog.ir

Date Range

1 week
1 month
3 months
This Year
Last Year
All time
Traffic ranking (by month) for mybeautyfamily.persianblog.ir

Date Range

All time
This Year
Last Year
Traffic ranking by day of the week for mybeautyfamily.persianblog.ir

Date Range

All time
This Year
Last Year
Last Month

LINKS TO WEBSITE

ستایش من و بابا

ستایش دردونه ی مامان و بابا روز 19 اذر سال 1387 ساعت 9 صبح در بیمارستان پارسیان سعادت آباد تهران به دنیا اومد و یه دنیا عشق و شادی به زندگیه ما هدیه کرد. من و باباییش این وبلاگو براش درست کردیم. تا خاطراتش علاوه بر قلب ما. در اینجا هم ثبت بشه. یه مسافرت کوچولو و یه مسافر کوچولو . تولد بهترین بابای دنیا . خداحافظی با دیار چشم بادومی ها. عکسهای آتلیه دختر پاییزی ما .

ღღ قشنگترین هدیه خدا ღღ

چند مدتی بود وبلاگم مشکل پیدا کرده بود و آپ نمیشد . منم مجبور شدم هوو سرش بیارم یه وبلاگ دیگه درست کردم به محض درست شدن وبلاگ جدید این یکی هم درست شد اما خوب ما که دیگه رفته بودیم . اینه که از این به بعد بیاین. نوشته شده در یکشنبه دهم مرداد ۱۳۸۹ساعت توسط yalda. جیگر طلای من 5 ماهه شد . زیبای خفته من در 5 ماهگی. پارمین کوچولوی من کلی شیطون شده از هر چیزی میخواد سردرآره و همه چیز را با دستای کوچولوش بررسی میکنه و یهویی تو دهنش میکنه! تغییر قالب به دلیل.

وب نوشته های بابا و مامان

وب نوشته های بابا و مامان. اينم عكس هاي تولد پادرا واسه خاله هاي مهربونش . پسر 55 ماهه من . منو ببخش كه نتونستم بيام وبلاگتو به روز كنم. اين روزا سرم خيلي شلوغه وهر چي تو بزرگتر ميشي وقت آزاد منم كمتر ميشه. بقيه عكس ها در ادامه مطلب. پادرا وقتی 76 روزش بود. عکس های پادرا در دو ماهگی.

فردا چه خواهد شد!!!!!

چه تنگنای سختی است! یک انسان یا باید بماند یا برود. اکنون برایم از معنی تهی شده است. 3 سال پیش با تمام آرزوهای اوج گرفته ام بعد 6 ماه گریه و زاری هاش بهش بله گفتم.

WHAT DOES MYBEAUTYFAMILY.PERSIANBLOG.IR LOOK LIKE?

Desktop Screenshot of mybeautyfamily.persianblog.ir Mobile Screenshot of mybeautyfamily.persianblog.ir Tablet Screenshot of mybeautyfamily.persianblog.ir

MYBEAUTYFAMILY.PERSIANBLOG.IR SERVER

Our crawlers diagnosed that a single root page on mybeautyfamily.persianblog.ir took two thousand three hundred and thirteen milliseconds to come up. I could not observe a SSL certificate, so in conclusion I consider mybeautyfamily.persianblog.ir not secure.
Load time
2.313 sec
SSL
NOT SECURE
IP
46.224.2.182

SERVER SOFTWARE AND ENCODING

We caught that this domain is utilizing the Microsoft-IIS/8.5 operating system.

HTML TITLE

خانواده زیبای من

DESCRIPTION

از خودم و خانوادم مینویسم از کسانی که بی نهایت دوستشون دارم و از هدیه ای که خدا به ما داده

PARSED CONTENT

The web page has the following in the web page, "از خودم و خانوادم مینویسم از کسانی که بی نهایت دوستشون دارم و از هدیه ای که خدا به ما داده." I saw that the web page also stated " نوشته شده در ۱۳٩٠۱۱٧ساعت ۱٠٥۳ ق." They also said " مامان و نی نیه ناز نازوووووو. نمیدونم چرا این روزها همش دلم میخواد بیام و برات بنویسم. دیشب یه ذره دلم گرفته بود و یه کوچولو گریه کردم. بابایی هم اومده بود و نازمو میکشید. منم که موقعیت و برای ناز کردن مناسب دیدم! حالا الان گریه نکن کی بکن! الکی بدون هیچ دلیلی . نمیدونی چقدر بهم خوش میگذشت." The meta header had خونه جدید as the first optimized keyword. This keyword is followed by بابا و پسر, بدون مامان, and اذیت کردن مامان توسط بابا و پسر which isn't as urgent as خونه جدید. The other words mybeautyfamily.persianblog.ir uses is بابا و پسر می تازند. بابایی مامانی نینی is included and might not be seen by search engines.

ANALYZE SUBSEQUENT WEB SITES

دنیای زیبای نازنین و یاسمین.

سلام به نازنین زهرای ماهم و فرشته ی کوچولوم یاسمین زهرا. این وبلاگ رو برای شما ساختم تا خاطرات شیرین کودکی تون و خواهرانه هاتون رو توش ثبت کنم! تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد! آنچه گذشت خواهر کوچولوم. اینجا یک عدد دختر کوچولو! سلامی دوباره . پنجمین بهار با نازنین یار من! نازی خانومه بی دندون. گیسو مشکیه دوست داشتنیه من. دوست دارم دختری داشته باشم . درست مثل خودت! سلام سلام صد تا سلام! مسابقه نی نی با مزه و بامزه های ما. گل من تازه بمون! درباره ی نازی .

یادداشتهای خاکستری

و انگشتانم را بر پوست کشیده شب میکشم. پرواز را به خاطر بسپار. ظ روز جمعه ٩ خرداد ۱۳٩۳. روز 22 آذر دختر کوچولوی دوم ما هم به دنیا اومد و ما رو غرق شادی کرد. خدا روشکر وزن و قدش هم نرمال بود. ظ روز چهارشنبه ٤ دی ۱۳٩٢. کم کم دارم آخرین روزهای انتظار رو سپری می کنم و منتظزم دختر کوچولوم به جمع ما اضافه بشه. خب حقیقت اینه که این روزهای آخر دارم آخرین توانم رو هم به کار می برم.

گاهی مرا به نام کوچکم بخوان

گاهی مرا به نام کوچکم بخوان. علي صالحي ديگر در اينجا نمي نويسد. به یاد ضربه های تبر. با سایه روشن برگهای رقصان. کنار برکه ی بی نغمه ی پرندگان مهاجر. آنسوی اتفاق های پس از توفان. انحنای آرام لب ها به سوی چشمها. اشک ها را برای روز مبادا نگه دارید. رودخانه ای که از چشمهام می گ ذرد . پیراهنم را اگر باد ن ب رد. بر م ژگان نمناک شاخه ی درختی. که از آن رستگار شدم. صادقانه ام بر زبان تو یک دروغ. انتظارم را از تو ندارد.

شازده کوچولوی من کیان

عشق کوچولوم به ماندگاری ستاره های اسمون دوستت دارم. الهی قربووووووووووووووووووووووووووووووووووووونش بشم عروسک شده واسه خودش دوراون چشمات بگرده دختردایی. دیروزمهمونی عشقم کیان بودماهم که دوروزی رورفتیم تهران . وای دیووووونتم کیانم فرشته کوچولوی ما. قربونت بشم که انقدرنازنگاه می کنی. کلی خوش گذشت باستی وغزاله وهستی وامین وپویارفتیم بیرون .

O Castelo de Ochus Bochus

Terça-feira, 6 de maio de 2014. Conta-se que nos terrenos onde hoje se situa a freguesia de Almaceda vivia, em tempos, D. Rodrigo, fidalgo rico e aventureiro, com sua irmã, D. Os seus aborrecidos dias só eram animados pelos matinais passeios a cavalo. Quando o tédio apertava, pisgava-se para a corte. Que estás a ver? D Rodrigo, com o seu sorriso malandro. , ou junto àquele arbusto está uma caveira! Respondeu a irmã, meio amedrontada.