تا حالا به پیری فکر کردین. گفتم خانم پدرتون دیگه می تونه بره خونه مرخصه. چند ساعت تحت نظر ما بودن. الحمدلله اون ضربه به سرشون مشکل خاصی براشون ایجاد نکرده و خیالتون راحت باشه. فکر کردین ممکنه تو سن 80 سالگی یه گوشه خونه بیفتین و برای کوچکترین کارها نیاز به کمک داشته باشین.

فقط چند روز باقی مونده تا بالاخره بتونم ببینمت. فقط چند روز مونده که بتونم دستای قشنگتو بگیرم تو دستمو نازت کنم. دلم قنج زد واسه اینکه به جای اینکه فکر کنم چه شکلی هستی و چقدی با خودت و چشمای نازت روبرو شم. همونقدری که دلم میخواد بیای و بغلت بگیرم همونقدرم دلم برای تو وجود من تکون خوردن و وول وول کردنت تنگ میشه . هرروز صبح باهم نماز خوندیم. هرروز صبح موقع وضو تو هم با من بیدار بودی و اگه یه روز یه ذره خوابالو بودی و دیر بیدار میشدی قلبم داشت از سینه بیرون میومد که چرا بلند نمیشی.

پناه می برم به پروردگار مردم. به مالک و حاکم مردم. به خدا و معبود مردم. از شر وسوسه گر پنهانکار. که درون سینه انسان وسوسه میکند.

پارسال همین موقع ها بود که برای اولین ازم خواستن برم تدریس. درس دادن رو همیشه دوست داشتم و توی این یک سال واقعا با علاقه کار کردم. حالا تا چه پیش آید. مرا کم اما همیشه دوست داشته باش! ممنونم که به حرفام گوش دادی.

اطلاعات فناوری اطلاعات و ارتباطات. باسلام به شما بازدید کننده عزیز. این وب لاگ بدین جهت راه اندازی گردید و امید است که به اهداف از قبل تعیین شده آن دست پیدا کند . نوشته شده توسط آی تی من لینک ثابت.

چه کسی می داند که در این پیله تنهایی چه بر من می گذرد. خلایی بی انتها و مرگ بار. سکوتی که مدام جولان میدهد تا روحم را از هم بدرد. من به دیوارهای تنهاییم چنگ می کشم. در سکوت خود فریاد می کشم. آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآه ه ه ه ه. و من مسافری دیوانه از دیار فلاسفه هستم.

زنی تنها در آستانه ی فصلی سرد. بیست و پنج مهر ماه است . گوشم را موسیقی پیانو آقای لاچینی نوازش می کند و باران سنگ فرشهای خیابان را . امیدوارم سلامت و زنده باشی همسرم.