ظ ; پنجشنبه ۱۸ تیر ۱۳٩٤. نمیدونم چی باید بنویسم فقط همینطوری احساس کردم که باید یه چیزایی بنویسم. یه نمه دلم از خودم گرفته. فکر میکنم که زیادی مهربونم. شاید اشتباه باشه شاید هم نباشه. یه وقتایی همین مهربونی باعث میشه برخوردایی ببینم که ناراحت شم و حس کنم که طرف منو خورد کرده.

Clique ici pour poster un commentaire en étant identifié avec ton compte Skyrock. Et un lien vers ton blog ainsi que ta photo seront automatiquement ajoutés à ton commentaire.

برنامه امروزم این بود که یک به یک می شمردم که چیزی را از قلم نیاندازم. کارها همه اش انجام شد اگر چه که خانم مسئول پوستر صبح نبود و عصر پیدایش کردم و کارت را که گرفتم و بانک خودم که واردش کردم دوباره خورده شد و مجبور شدم عوضش کنم . اینها را در زمانی طولانی گاهی نوشته بودم. حالا همه را با هم می گذارم. هنوز هم دلم می خواهد اگر ببینمش دعوایش کنم. ماجرا اینطوری بود که خیلی در سکوت نشسته بودم کنار تخت.

My life is a dream. Retape dans le champ ci-dessous la suite de chiffres et de lettres qui apparaissent dans le cadre ci-contre. Lui répondis-je tu vas me manqué.