مخاطب آب و دانه ای است برای پرنده ای اسیر به نام نویسنده چور. من خیره به قوطي .

روز نوشته ها , ادبیات , داستان کوتاه , طنز و نقد. دوباره امروز بعد از کلی روز دست به قلم شدم راستش انگشت به کیبورد لب تاپ شدم بهتره زبانم رو . خرید و سایل اتلیه کودک. یه چیزه نو بزنید پوزخندی می . داستان های روزانه یک فیلمبردار و عکاس. اونم بی داماد! در هر یک از ای.

راه اندازی خبرنامه کاف استوری. این پست به تقاضای یکی از بازدیدکنندگان روی کتابخانه مجازی ادبیات داستانی قرار می گیرد. به امید آن روزی که داستان هر کدام اعضای خبرنامه را چند صد عضو خبرنامه بخوانند و چند صد نقد برایش ایمیل شود. به گروه کاف استوری بپیوندید.

یکشنبه بیست و یکم تیر ۱۳۹۴. تمام دلتنگی اش را پنهان کرده میان دو دست. چشم به راه مردی که رفت. عطر خوشبوی وحشی ترین گل را بیاورد. با خاطره ایی سه هزار ساله از یک مرد. روي صندلي پارك نشسته بود. و با دقت به تصاوير كتاب دخترك كبريت فروش. چهارشنبه بیست و ششم فروردین ۱۳۹۴. قصه امروز قصه ی هر روز نیست. امروز قصه ام نمی اومد.

می توانستیم یکدیگر را تنها دوست بداریم . برای این رابطه هرگز عشق لازم نبود . اگر چه گه گاه یکدیگر را تحمل میکردیم . ما یکدیگر را دوست می داشتیم . در زیر بارانهای پاییزی همه چیز را فراموش می کردیم . ما از آفتاب نفرت داشتیم .