Date Range
Date Range
Date Range
Saturday, December 03, 2011. اضطراب داشتم اگرچه راجع بهش حرف نمی زدم! اگرچه سعی می کردم پنهانش کنم! ولی اون دخترکش رو خوب می شناخت. تو چهار چوب آشپزخانه نگهم داشت تو چشمام زل زد و گفت فکر کن بازی رو باختی اونوقت بازی کن. گفت دختر من ی شیرزنه! پیشونیم رو بوسید و رفت. Monday, October 10, 2011.
بعد از مدت ها که به اینجا سر زدم دیدم حسابی گرد و خاک گرفته! تولد یکسالگیش گذشته و من هیچ دستی به سر و روش نکشیدم. خونه های دلتون آباد باشه.
به طور کاملن تصادفی کسی را دیدم که من را بیشتر از خودم می شناخت. در واقع خودم را که نه! خانواده و اطرافیانم را. شاید بیشتر از سی سال بود که از آنها خبر نداشت. دچار گیجی موضعی شده بودم. می نشینی و هی برین مغزت فشار میاوری که به یاد بیاوری که کجای این داستان واقعیت داشت. که حتی از وجود و هستی من نیز خبر نداشت.
سه سال پیش در چنین روزی 2. سه سال پیش در چنین روزی 1. روز های من و عزیزانم. بعد از شب هزار و یکم. باید که تو هم باشی. به روی خودم نمی آورم که این همه مدت است اینجا ننوشته ام. البته آن روز ها فکر می کردم این شغلی که تازه از نظر ذهنی پذیرف.
وبلاگی با آدرس مورد نظر پیدا نشد.
نمیشه ایران بیای و به حال خودت باشی. همه چیز اینجا رو دوست دارم جر دوست داشتن های نمایشی. بعضی آدمها فقط تا اون حدی مهمند که باشند و سالم باشند آنقدر مهم نیستند که هر سفر مجبور باشی حتی بیشتر از یک بار ببینیشان. هنوز نرفته باید از اندوخته ام اینجا خرج کنم. دوری ظلمه و دور کردن ظلمه. شام در 130 متری زیر زمین- قسمت آخر. از آنجایی که من کم حرفم و فرانسو.
The memories of the eye. Nevoia de poveste e mult subestimata. Posted by nosia under zi cu zi. Posted by nosia under zi cu zi.