وظیفه ی آموزش و پرورش تربیت نیروی انسانی طراز جمهوری اسلامی. از آموزش و پرورش را برای مخاطبان خاص در پنج بخش اساسی ارائه نمایم که بخش اول ان را تقدیم حضور می کنم.

همای اوج سعادت به دام ما افتد. اگر تو را گذری بر مقام ما افتد. کاردانی گرافیک و حدودا 21 سالمه. اطلاعات بیشتر در پروفایل وبلاگ هست. مهرماه سال 87 این وبلاگ رو ساختم واسه نوشتن حرفام و معرفی و نمایش کارهام. طراحی بنر و لوگوی ویلاگ هم انجام میدم. اینجا زیاد پر بازدید نیست اما هست. به نام تک دانشجوی دانشگاه قلبم.

یادداشت های سیاسی ایران و جهان. اسبهایت را نگه دار آقای اوباما. دور جدید مذاکرات هسته ای. هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق. کمتر از یک هفته دیگر انتخابات پارلمانی در کشور آلمان برگزار خواهد شد. پارلمان از قدرت بالایی برخوردار است و نمایندگان آن نیز در انتخاباتی نسبتا پیچیده برگزیده میشوند. راهنمای بازدیدکنندگان از پارلمان آلم.

تخت رستم در كنار پايتخت. نام تخت رستم قبل از هر چيز فكر ما را به سمت شهرستان هاي جنوبي كشور چون شيراز و كرمان و يزد و زاهدان مي كشاند ولي شايد باورش كمي سخت باشد كه اين بناي تاريخي در نزديكي پايتخت و در فاصله 30 كيلومتري جنوب شرق شهر تهران واقع شده است. توضیحات و عکسهای بیشتر در ادامه مطلب. عکسها و توضیحات بیشتر در ادامه مطلب.

دست خط مامان روی کیسه های پارچه ای سبزی خشک . رای گیری مهمی بود . بحث عضویت فلسطین تمام جلسات 36 امین کنفرانس عمومی یونسکو رو تحت و ا.

اما من برگشتم با یک لبخند کوچولو بعد از چند روز خیلی بد. دوستان عزیز هر خوبی بدی از ما دیدید حلال کنید. ما داریم اسباب کشی می کنیم به خانه جدید. شاید یک جایی که دیگه پر از غم و غصه نباشه. دیروز و در عرض 24 ساعت خبر فوت پدر دو تا از همکارام را شنیدم. باور نکردنی بود برای همه.

برای دسته گلهای پرپر ديروز و امروز. جوری پرواز کرد که دیگر به لانه باز نگشت. امیر قشنگ تر از ماهتابم بسیجی بود. حتمی مثل همه ی بچه بسیجی ها به شوق شهادت رفت که بجنگد. اماخدای خوب سهم امیر را از جبهه داد. داد زدند بچه ها شیمیایی زدند. وهر کس دنبال بالی بود برای شهادت. تعارف بازی بچه ها برای ماسک و چفیه ی خیس حتمی دیدنی بوده. وقت قسمت غنائم امیر م ماند آخر صف. گاز آمد و چون رفیقی نشست توی سینه برادرم. می گذاشت خدا اندکی بخوابد! .

سالها بود دست به قلم نبرده بودم. مداد-حالا-در دستانم بی تابی میکرد. نه نای رقصیدن داشت نه دلش می آمد دوباره در جامدادی لنگر بیندازد. ایراد شاید از انگشتانم هم باشد. خاک بارون زده ام را فرصتی نبود دوباره برای زندگی. امروز پنجره ی کلبه ام را زیر درخت آلبالو ساخته ام. دختر زیباتر از ماهتابم امروز دستانم را در دست گرفته. هنوز هم به شوق او مینویسم.