Date Range
Date Range
Date Range
وبلاگی با آدرس مورد نظر پیدا نشد.
سهشنبه 13 مردادماه سال 1394. واااااااای آخرین باری که نوشتم مربوط به خیلی وقته. راستش دیگه مثل قبل فرصت نمیکنم بیام و بنویسم. هرچن که نوشتن بسیار سبکم میکنه. این چن وقته خب اتفاقای زیادی افتاده که گاهی یادآوریش خنده به لبام میاره و گاهی بغض سنگینی گلوم رو فشار میده. زندگی رو دوس دارم و دارم براش میجنگم. خودمم دنبال علاقه های گم شدم رفتم و دارم یه کارایی میکنم که ب زودی اعلام میکنم. نوشته شده توسط س م ی ر ا.
حالم از همه ی دنیا بهم میخوره. خدایا بهم انگیزه ی رندگی بده. انگار ی مرده ی متحرکم. بچه هاااا خیلی دعام کنین. واین بار به خاطر مهتاب عزیزم.
89 - پایان بیست و نه ماهگی. شما مثل تمام هر چه تا به حال داشتم نيستيد. جدايي از تمام آنچه منظور من است. وجود شما بهترین حس این دنیاست. مادرم براي كودكي هايم تعريف ميكرد. زندگي كنید بهانه هاي قشنگ من براي عاشقي. زندگي كنید و آرام آرام بزرگ شوید. شما از بهار هم تازه تريد. شما از خوابهاي قشنگ دم صبح هم شیرین ترید. آنقدر برای من عزیزید که این روزها خودم را فراموش کرده ام. که انقدر دلنشین و دلبرانه اید! .
دیروز دوره دوستانه خونه ما بود. چون بچه ها خونه باغ رو بیشتر دوست دارند اونجا گرفتم. چرا وقتی دوستت میخواست برای شوهرش غذا ببره نگفتی بابا چند تا هم برای اون درست کنه! که یه دوست دیگه سو.
اینجا کنج تنهایی من است. عموما برای هموار کردن لحظات سختم به آن کنج پناه می بردم. کنجی که مجال خلوت با خود را برایم فراهم می کند. الحمد لل ه على کل حال.
ظ ; دوشنبه ۱۳ بهمن ۱۳٩۳. ظ ; پنجشنبه ٩ بهمن ۱۳٩۳.
سلامخدمت مخاطبان گرامی عرض ادب واحترام هرازگاهی دوستی باب شوخی ومزاح در این خونه را مهرمیزند. لطفابرای شفای دلهای بیمارصلوات ختم بفرمایید. این نوشته بسیارخواندنی وکاربردیست لطفا تا آخربخوانید.
زندگی پر پیچ و خم یک زن. من یه زنم, زنی که اصلا نفهمید چه جور زن شد! تا از دختر بودن به زن بودن تبدیل شد هزارن سختی و مشکلات سر راهش قرار گرفت که خودشم گیج شد! تولد با طعم کتک 3. تولد با طعم کتک 2. زندگی با سختی هاش میگذره. سلام دوسته گلم ممنون که به وبلاگه من سر زدی. تولد با طعم کتک 3. تولد با طعم کتک 2. زندگی با سختی هاش میگذره. من و بابی و .
ترک های یک عدد بتن شفاف. زندگی پر پیچ و خم یک زن. لحظه های ناب را دریاب. حتی خیالش هم برام غیر ممکن بود. 1 ماه پیش خیلی اتفاقی بدون هیچ امیدی اقدام کردم و چون خیلی بزرگ بود حتی فکرش را از ذهنم دور کردم . منتظر می مونم تا .
نمیدونم از اخرین بارى که اینجا نوشتم چقدر میگذره ولى فکر میکنم حدود یک سال شده باشه. به هر حال دوباره تصمیم گرفتم بنویسم. چیز خاصى نمى نویسم ولى دوست دارم بعضى از نوشته هام رمزى باشه اگه کسى دوست داشت بخونه رمزو بهش میدم. اینجا مثل یه دفتر خاطرات از زندگیه جدیدمه. امیدوارم تو زندگیه جدیدم خوشبختیو لمس کنم. واقعیت اینه که خیلی دوست دارم به وبلاگ تک تک دوستام سر بزنم و وبلاگاشونو بخونم ولی واقعا فرصت نمیشه. سعی میکنم به زودی دوباره اپ کنم. امروز سالگرد فوت پدر نازنینمه.