Date Range
Date Range
Date Range
عسل همه زندگی مامان و بابا. برای تو می نویسیم که به زندگی ما قشنگی دیگری دادی. سلام به همه دوستان گل. اولا نماز و روزه های همگی قبول واقعا نمیدونم باید از کجا شروع کنم بابت این همه دیر آمدن توی این محیط دوستانه ولی واقعیتش این چند وقته اصلا حالم روبراه نبوده. از طرفی باز هم محل کارمون تغییر کرد و دوباره از نیمه شعبان آمدیم سمت خیابان وزراء همون محل قبلی و از یک سری از همکارهای قدیمی جدا شدیم و توی محل جدید چند نفری بیشتر نیستیم. دکتر هنوز تاریخ دقیق زایمان رو بهم نگفته ولی به احتمال ز.
ღღ گلهای زندگیمون دیانا و آوینا ღღ.
آخرین خاطرات و عکسهای 1392. با همون رمز همیشگی بفرمایید ادامه مطلب. هر کودوم از عکسها باز نشد راست کلیک و گزینه show picture رو بزنید باز میشه. نوشته شده در Wed 9 Apr 2014. نوشته شده در Mon 17 Mar 2014. مامان و بابای مهربونم میگن من هدیه خدای بزرگم که 17. 2008 ساعت 1135 شب دوشنبه بهشون داده. مامان مهربونم وبلاگمو یه ماه قبل از تولد دو سالگیم درست کرد تا وقتی بزرگ شدم از خوندنش لذت ببرم. نازنین فاطمه و نازنین زینب جون.
وقتی وبگذر نشون می ده هنوز روزی هفت یا هشت نفر سراغ این وب را می گیرند یعنی آب باریکه زندگی وبلاگی هنوز جاری است. الحدالله رب العالمین ما خوبیم . امسال سارا هم همون مدرسه ای که فاطمه می ره قبول شد و خیالمون را برای دوره متوسطه اول راحت کرد و مقادیر متنابهی جایزه دریافت نمود. همچنان در حاضر جوابی کم نظیره و خلق خوی نوجوانی هم ب آن اضافه شده و خلاصه بنده که در سن سه سالگی از پس زبونش برنمی آمدم الان دیگه وضعم معلومه. نمی دونم چقدر طول کشید پنج سال پنج ماه پنج .
از همين الآنش دلم براى بچه هام يه ذره شده . اينقدر ننوشتم كه كوله بار شده و با وجود دوتا بچه و كاراي خونه. زندگى من يه تكون ميخواد! .
اینجا پر از تار شد. پر از بی حرفی و بی کلامی. مادر که نمی نویسد بی حوصله نیست مادر که نمی نویسد یعنی تمرکز ندارد و ذهنش پر از اصوات است انگار وسط یک شهر بازی ایستاده ای و چشمانت را میبیندی و از هر طرف فقط صدا میشنوی . سخن کوتاه میکنم و فقط میگویم دل خودم برای اینجا تنگ شده بود و برای دست نوشته های خیلیها و خود خیلیهایتان. یک فوتی بکنم امروز این خانه شیطون بلایمان را تا عاری شود از گرد و بزدایم غبار را تا بلکم دست به نوشتنم بیاید .
درسا دردونه من و باباش. مروارید درشت خونه ما همیشه بمان با ما. دیشب جای همگی خالی داشتم ماکارونی درست می کردم. موادش زیاد بود یه مقداری شو کنار گذاشتم و مشغول بقیه کارا. چند دقیقه بعد دیدم لپ درسا جونم پر شده و هی داره می جنبه. به به و چه چه می کنه و یه لقمه دیگه هم توی دستش .
یک قدم به سوی اموختن. هم چنان به عنوان یک اختلال ناشناخته یا کمتر شناخته شده رخ می نماید. و آمار شیوع آن روز به روز حیرت انگیزتر و نگران کننده تر می شود. اکثر متخصصان و دانشمندان به دامان رفتار درمانی و آموزش تحلیلی.
وبلاگی با آدرس مورد نظر پیدا نشد.
روزهای گرم تابستونی رو سپری می کنیم و من با اینکه همیشه عاشق روزهای نیمه دوم سال بودم خیلی لذت نمی برم ازین روزها. هوا از اردیبهشت ب شدت گرم بود و اردیبهشت بی مزه و بی تنوعی رو هم داشتم امسال. و واقعا سپردم ب خدا که خودش بهترین قاضی هستش.