OVERVIEW
ADMJ.PERSIANBLOG.IR TRAFFIC
Date Range
Date Range
Date Range
LINKS TO WEBSITE
همه جا بروم به بهانه تو. برای افزایش بصیرت خودم و کمک به دوستان عرصه جنگ سایبری . فعلا با تخلص جاهد قلمی بدست دارم . نقل مطالب با ذکر منبع موجب مباهات خواهد بود . صل الله علیه و آله. نسخه چینی میرحسین به بازار آمد! ما با ولایت زنده ایم. درسال جهاد اقتصادی جنگ نرم فراموش نشود.
WHAT DOES ADMJ.PERSIANBLOG.IR LOOK LIKE?



ADMJ.PERSIANBLOG.IR SERVER
BROWSER IMAGE

SERVER SOFTWARE AND ENCODING
We caught that this domain is utilizing the Microsoft-IIS/8.5 operating system.HTML TITLE
داستان های جاهدDESCRIPTION
داستان های جاهدPARSED CONTENT
The web page has the following in the web page, "بعد از 5 سال اکبر داشت به خونه بر می گشت." I saw that the web page also stated " از دیشب که تماس گرفته بود دل تو دل معصومه نبود ." They also said " همون دیشب بچه ها رو با لباس های تمیز و مرتب خوابوند و خودش تا صبح تو خونه چرخید و همه چیز رو مرتب کرد . درست همونطور که اکبر دوست داشت خونه رو چید و بعد هم کوچه رو آب و جارو کرد . نماز صبح رو خوند و توی جانمازش خوابش برد . خواب دید که خواب مونده و اکبر پشت در خونست . دلش رو خوش کرد به ترافیک صبحگاهی ولی دل تو دلش نبود . نهار بچه ها رو داد و نمازش رو خوند . نویسنده انجمن نویسندگان ماه." The meta header had Weblog as the first optimized keyword. This keyword is followed by Daily, Writing, and PersianBlog which isn't as urgent as Weblog. The other words admj.persianblog.ir uses is persianweblog. Blog is included and might not be seen by search engines.ANALYZE SUBSEQUENT WEB SITES
چندباری سرش را به لبه تخت کوبیده بود. به زحمت توانست بلند شود و مسکنی بالا بیاندازد. بلند شد و پنجره را باز کرد. از مسجد محله صدای اذان می آمد. پنجره را بست و روی تخت دراز کشید و خوابید. حوصله هیچ کاری را نداشت.
این جور وقتا می دوید طرف بابا و یه ماچ محکم از گونه خیس بابا میگرفت و می نشست به حرف زدن. با اینکه خیلی بچه بود اما میدونست که باید نگاه پر از غصه اش رو از بابا مخفی کنه و برای همین موقع حرف زدن تند تند و بی هدف دستاشو تکون میداد تا حواس بابا پرت دستاش بشه. بعد بلند میشد و میرفت توی انباری کوچیک ته راهرو و بی صدا اشک میریخت. طاقت دیدن شرمندگی بابا رو نداره.
خواهشا قبل از فیلتر کردن تا آخر داستان رو بخون! سلام آقا. قربون دستت یه دونه کمپوت گلابی بده. پشت سرتون تو قفسه سوم. وایسا بینم! چه خبره آقا.
دیگه گرمای هوا اذیتش نمی کرد. حتی حس گشنگی و تشنگی رو هم از یاد برده بود. بلند شد و دو رکعت نماز زیارت خوند بعد هم زیارت عاشورا. سرش رو که روی مهر گذاشت ناخود اگاه صدایی شنید. البته که نه بر عکس خیلی هم خوش می گذره.
به آسمان چشم دوخته بود. در نظرش آسمان آن شب مخوف به نظر می رسید. عادت داشت ستاره ها را بشمارد. آنقدر می شمرد تا خوابش ببرد. ترس تمام وجودش را فرا گرفته بود. سالها بود پدر بدون کپسول اکسیژن زندگی نکرده بود.