Date Range
Date Range
Date Range
ده دقيقه مونده به افطار.
چگونه رسیدن به آرمان از خود آرمان مهم تر است و بلعکس. انجمن علمی نقد ادبی ایران. شب نوشته های یک بچه قورباغه. مکاشفات خر یا رساله توهمات. من کهنه مثل قهوه ای. پایگاه جامع اطلاع رسانی پزشکان ایران. دانلود موزیک و همه چی. من قهقه های خداوند را می شنوم.
يه مشت حرفهاي چرت و پرت. ورود افراد 18 سال با در دست داشتن كپي شناسنامه ازاد مي باشد. هرو خ اعصابم خورد میشه زمین و زمان به فحش میکشم. چون خیلی هولی بهت نمیگم . اگه با آرمش و ریلکس میومدی بهت میگفتم ولی اینوجور اومدی بهت نمیگم . رهرو آن نیست که گهی تند و گهی خسته رود رهرو آن است که اهسته و پیوسته رود. تو هم برو هر وقت ریلکس شدن رو یاد گرفتی بیا ادامه ی داستان رو بهت بگم. نگامی دستم را دراز کردم که.
عکس تو با سرمه خون. ما که از آوار و ترکش. ما تقاص چی رو میدیم.
گاهی خنده بیخ گلویم را می گیرد. آخرش هیچ کس نفهمید ناخوشی من چیست. شهد و عسل در کام من. من مرده ام تو عین جان. هم آشنا و هم نهان. فهم من از بالای تو. نی من چنین نی تو چنان. من در گمان جای تو. من حادثم تو بی زمان. من گنگم و تو خود زبان. هم در زمین هم آسمان.
شاید روزی که نمی دانم کی است در جایی که نمی دانم کجاست اتفاقی رخ دهد. من اینجا بس دلم تنگ است. من اینجا بس دلم تنگ است. و هر سازی که می بینم بد آهنگ است. قدم در راه بی برگشت بگذاریم. ببینیم آسمان هرکجا آیا همین رنگ است. من اینجا از نوازش نیز چون آزار ترسانم. وزین تصویر بر دیوار ترسانم. بیا ای خسته خاطر دوست! ای مانند من دلکنده و غمگین! من اینجا بس دلم تنگ است. قدم در راه بی فرجام بگذاریم.
There was an error in this gadget. My last day in the castle. I do not dwell on events or people from the past. Tuesday, November 3, 2009. My last day in the castle. I am glad I managed to get what I wanted to tell Hamlet out before I died. I was not going to let Claudius get away with such a terrible deed again. If only I could have saved my son from that poisoned sword! Monday, November 2, 2009. Friday, October 30, 2009. I just got news that Ophelia has drowned! It was the tim.
A day of history making at the Panama Canal. On this day, May 17, 2015 a new locke, still under construction, was opened to the public for a tour and walk through before being filled with water. -yes, we all made jokes about it being filled with water before we got out! Lines lines and more lines. The many many buses took the thousands of us into the locke where we could walk around. We were small below those tall walls.
At the beginning of November Emilie and I went to visit the Mercado De Motores, this is a market that only happens every second weekend of the month. After being out in Madrid for a month now I have finally worked out what project I am going to be working on throughout my year abroad.