بنام لایک زنندهء مومنین و بلاک کنندهء ظالمین ما بهمراه. دوستمان عضو فیس بوک میباشیم . خوبی است اما بیشتر اعضایش باهم فامیل هستند و از. نام خانوادگیشان میشود فهمید . اکثرا هم شبیه هم هستند طوری که. ما اوائل فکر میکردیم دوقلو باشند . بوک شدیم تازه فهمیدیم که اسم این اقدس چپول دختر. همسایه مان پرمیس بوده و چقدر هم خوشگل بوده و. یک عالمه دوست پسر دارد که مدام. بیشتر درس نخوانده بود اما یک شعرهایی میگذارد در.

بیمار خنده های توام بیشتر بخند. بیمار خنده های توام بیشتر بخند. من هستم ولی این اتفاقی که برای وبلاگم افتاد شدیدن دلخورم کرده. نوشته شده در چهارشنبه بیست و یکم مرداد ۱۳۹۴ساعت ۰ قبل از ظهر توسط محمد حسین. تو که مجنون نشدی تا بشوم لیلا من. لرزه افتاد سراپام و شدم رسوا من. اعتمادم به تو از هر بشری بیشتر است.

عاشقی ان نیست با یك دل دو دلبر داشتن - یا زدل باید گذشت یا ز دلبر داشتن. به دلیل برخی مشكلات شخصی این وبلاگ دیگر آپ نخواهد شد. به موهای مواج و زیبای اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمیکرد . سالهای خیلی زیادی گذشت . به تابوتی نگاه میکنم که د.

ماه نوشته های منو یازده تای دیگه! ما دوازده نفر ماندگاریم. نمیدونم حال شما چطوره ولی من اینروزا خوب نیسم. اینروزا خیلی بی مرامی و بی معرفتی میبینم. خیلی چیزایی که قبلا خوشحالم میکردن الان باعث ناراحتیم میشن. بعضیا یهو میان و یهو میرن و گند میزنن به زندگیت. همینا باعث میشه تنهاتر شی.

برنامه دوری از تو در اینده می خواهم برایت بگویم. عاشق آنہ مے نویس م. ابزار معرفی وبلاگ به دوستان. آهنگ زندگی من تپش قلب توست. راز و رمز رنگها در زندگي. نرم افزار قفل گوشي از راه دور 100. مرکز اس ام اس فارسی. آشفته زمانیست یا رب کمکم کن.

سلام خوشحالم که بعدمئتها پای من خوب شده وراحت میتونم قدم بردارم خداروشکرخدایاخیلی مهربونم. میدونم منو میبینی میدونم صداموخیلی خوب میشنوی خواهرمو فراموش که نکردی زود زود اونو به ارزوش برسون حتی شده همین فردا. امرورافطارتواین هوای بارانی خنک مامان شهربانو روبابابادعوت کردم بعداقایی اومدبمیرم براش خسته بودخیلی. خداسلامتی وعمرباعزت بده بهش آمییییین خدایاکمکمون کن که پوله ماشینمون برگرده وصاحب خونه بشیم. سه شنبه بیست و سوم تیر ۱۳۹۴. یکشنبه بیست و یکم تیر ۱۳۹۴.

اون روز سره ظهر که بچه ها از مدرسه تعطیل میشن با کلی خستگی منتظر اتوبوس بودم که دیدم یه دفعه یه دعوای خیلی بچه گونه پیش اومد ومردم هم ایستاده بودن و نگاه میکردن دخترها هم طبق معمول که یه دعوا میبینن تنشون میلرزه شروع کردن به خدا خدا کردن. بعداز اینکه دستگیرشون کردن بایه سرعت زیاد وآژیر کشون رفتن یکی نگه یه باند قاچاقچی گرفته بودن! منم جریانو واسش توضیح دادم از اونجایی که شانس اوردم وطرف آدم فهمیده ای بود کلی معذرت خواهی کرد منم گفتم خواهش میکنم حواستون رو بیشتر جمع کنین.