لحظه های با تو بودن . حرف کمی که نیست عزیزم. بریده است! این مرد با وجود تمام زرنگی اش. مرا به حال خودم واگذاشتند همه. متاسفانه پادشاهي كوچك با اندكي راحتي. يه روز سرش رو از روزنامه برداشت و فهميد هيچ كس به فكر اون نيست.

همون خرسه که قهوه ای بود. رحمت بر پدر مادر آن کسی که مطلب و عکس را با ذکر منبع کپی برداری می کند! دلتنگی از نوع حال به هم زن! پچ پچ هزار ساله. پر مرغان سعادت آبی ست. زندگی همین بود و باز هم همین. من به چشم خویشتن دیدم که فلان.

کسب درآمد از اینترنت اطلاعات کتاب ایران. عيد بزرگ خداعید غدیر خم برهمگان مبارکباد. عید غدیر خم برهمگان مبارکباد.

داستان های تخيلی من و اژدها. بیا ره توشه برداریم قدم در راه. این پست رو بیشتر به این خاط.

که از خودش تنفر داشت. که از تمام دنيا تنفر داشت. و فقط يکنفر را دوست داشت. و با او چنين گفته بود. اگر روزي قادر به ديدن باشم. حتي اگر فقط براي يک لحظه بتوانم دنيا را ببينم. و چنين شد که آمد آن روزي. که يک نفر پيدا شد. که حاضر شود چشمهاي خودش را به دختر نابينا بدهد. و دختر آسمان را ديد و زمين را. رودخانه ها و درختها را. آدميان و پرنده ها را. و نفرت از روانش رخت بر بست.

قلم از آن من است و نوشتن با او , اگر او مرا قبول کند. خدمت خیلی زودتر از پایان معمولیش پایان یافت . 2 ماه آموزشی رو 04 بیرجند بودم.