با خنده نخوان! این روزها سرگیجه ی عجیبی. چندیست چیزی در درونم روشن. میتپد اما نه فقط برای زنده ماندن. چندیست شاعرانه هایم بوی خاصی گرفته اند شاید بوی تلخ تنهایی. شاید بوی نمناک یک بغض. این روزها نویسنده شده ام. نویسنده ای که با یه یاد اوردن طعم گس دوری ات. این روزها داستان هایی مینویسم که با خواندنشان اشک بر روی گونه های سردم. در گرداب پریشان ذهنم . چه قدر این روزها از این سرگیجه ی عجیب بیزارم.

يادت باشه تو دنيا فقط يه قلبه كه براي تو ميتپه. مملو از حرف هایی که میخواهم بگویم. ميخوام از اين جابلند بگم. عشق دوست دارم و تولدت مبارك. خب براي اين كه بفهميد اين فرد كيه برين ادامه ي مطلب.

ا פس آس غ رب ت. به نام خدایی که بهترین بهترین هاست. این جمله همیشه یادتون باشه. که گلبرگ هایش خیالی و خارهایش واقعیست. ب این وبم سری بزنید. ﻭﻟﯽ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﻣﯽ ﺭﺳد. ﯾﮏ ﻣﻼﻓﻪ ﯼ ﺳﻔﯿد ﭘﺎﯾﺎﻥ ﻣﯽ ﺩﻫدﺑﻪ ﻣن. ﺑﻪ ﺷﯿطﻨت ﻫﺎﯾم ﺑﻪ ﺑﺎﺯﯾﮕوﺷﯽ ﻫﺎﯾم ﺑﻪ ﺧﻨدﻩ ﻫﺎﯼ ﺑﻠﻨدﻡ. ﺩﯾوﺍﻧﻪ ﺩﻟﻤﺎﻥ برﺍﯾت ﺗﻨﮓ ﺷدﻩ. سلام ب شما دوستان عزیز.

روزی جراحی برای تعمیر اتومبیلش آن را به تعمیرگاهی برد. برابر من شود اینبار سعی کن زمانی که موتور در حال کار است آن را تعمیر کنی! نوشته شده در چهارشنبه چهارم اردیبهشت 1392ساعت 4 PM. همیشه چوب سوختنی نیست . ما گاهی اوقات چوب سادگیمون رو میخوریم .

وبلاگ برای همه ی directioner ها .

به همه به وب خودتون خوش. چی دلم بخواد آپ میکنم . جور دلم بخواد برخورد میکنم! انقدرام خود خواه و بد انق نیستم . معرفی دست خط دکتر! .