خاطرات من از دوران هيجان انگيز بارداري تا زماني كه بتوانم براي دخترم بنويسم. تو ماشین وایسادی و نمی شینی. می نشینم و ظرف رو می ذارم رو پام .

خاطرات زندگی ما و رادین عسلی. روزهای زيبا و دوست داشتنی خدا كه زيباتر می شوند. خیلی وقته مطلب نزاشتم! بالاخره 4 سالش تموم شده پسرم! .

زندگي مثل يه جعبه مداد رنگيست. چقدر اينجا رو خاك گرفته. يواش يواش از ذهن دوستان هم پاك شدم. يه جورايي مثل مرگ مي مونه. چقدر الان احساس غم دارم. حرفه ای ترین قالب هاي وبلاگ.

کیان دو سال و سه ماهش تموم شد. که خدارو شکر درست شد و خیلی زود هم تونست گرین کارت اش رو بگیره .

از وقتی خدای مهربون سامیار عزیزمو بهمون داده زندگی من وهمسرم شیرین تر و رنگی تر از قبل شده و خونمون گرمتر و روشن تر! اینجا نوشتن رو دوست دارم چون داشتن دوستای مجازی رودوست دارم! گاهی در میون گذاشتن بعضی از حرفا وخاطرات با دوستای خوب به آدم حس خوبی میده. تازه کلی هم عیدی گرفت. روزای آخر سال یه حس و حال عجیبی داره یه جورایی دل آدم تنگ میشه واسه سالی که داره تموم میشه و میره وجاشو میده به یه سال دیگه.

زن مقدس است چون میزاید و ادامه زندگی در اوست. قلب های دو تا عاشق. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم.