یک شب مردی خواب عجیبی دید. او خواب دید دارد در کنار ساحل همراه با خدا قدم میزند. روی اسمان صحنه هایی از زندگی او صف کشیده بودند. در همه ان صحنه ها دو ردیف رد پا روی شن ها دیده می شد که یکی از انها به او تعلق داشت و دیگری متعلق به خدا بود. بیشتر از یک جفت رد پا دیده نمیشود. سر در نمی اورم که چطور در لحظه ای که به تو احتیاج داشتم تنهایم گذاشتی.

بآ عنوآט وبتوט لينڪ ميشيט. نظر ندیט از لينڪام پرت ميشيט بیروט. دلم برآی تو که نه. ولی برآی بآ هم بودنمآن ت نگ شد. دلم برآی تو که نه . دلم برآی تو که نه . ولی برآی نگاهی ک تآ پیچ س ر کوچه تعقیبم میکرد ت نگ شده. دلم برآی تو که نه . ولی برآی د لی که نگرآنم میش د ت نگ شده. دلم برآی اینهآ که نه. دلم خیلی ت نگ ش ده.

دست سرنوشت را باید قطع کرد او دزد آرزو های من است. مضمونی که جذابیتش نفسگیر است. کمی که لابه لای نوشته هایم بگردی پیدایم میکنی. القم بﮧ نامم سوره اﮮ. مترو برایم جایگاه ویژه ساخت . با تمام مردانگﮯ ﮩایت نمیتوانﮯ بفهمﮯ صورتﮯ. نمیتوانﮯ بفهمﮯ عشق بﮧ لاڪ قرمز. گریه ڪردסּ بدوסּ خجالت .