بستنی فقط وقتی بستنی میشه که شکلاتی باشه! نمي دونم دنيام چه رنگي شده! گاهي وقتا اتفاقي ميام اينجا بعضي وقتا وب هاي روزمره رو مي خونم و حتي گاهي هوس مي كنم اينجا بنويسم مثل حالا! پنجره ي اتاقم رو هنوز دوست دارم ولي نمي دونم تا كي دوستش خواهم داشت. كاش امسال تابستون طولاني تر بشه.

تجرد بعد از سی سالگی. خیلی وقته اینجا نبودم ولی گمونم هنوز یه سال نشده. ازمون شهر رانندگی رو هم بعد از کلی کلاس.

خیلی ها کمتر از قبل برای نت گردی وقت دارن و سرمون گرم گوشیامونه با امکانات جالبش. خلاصه که نمی دونم اینجا هستن دوستام یا نه. تهش نوشته ام رو خودم می خونم نوشته ای در سی و چهار پنج سالگی ام. امروز ازون صبح های بی دلیل دلگیر بودنه. ازونجا که تله پاتی ام قویه مطمئنم یکی دیگه ام همین احساسو داره که من بی هیچ مشکلی یهویی و بی هوا هوای دلم گرفته. امیدوارم هر کی هست خدا دلش رو به نور و روشنی باز کنه. متفرقه جات رو کم کردم و به اصل بیشتر چسبیدم. به خاطر بی توجهی به خودم! لبخند زدنمون به هم و بازی .

آدما همیشه بعد ازین که اتفاقی براشون میوفته مهم می شن. زیاد جلو چشم بودن ارج و قرب آدمو از بین میبره و لطف دائم وظیفه میشه. لا رجاء من الله فی شفاء هذا العلیل العقول بالقرص والامپول و تنقیه والشیاف او کپسول . اداره کل آب و فاضلاب استان آ. ش! حالا خوبه استان آذربای.

دیروز دختر بابا امروز خانوم خونه. من اگه مادر شوهر بشم. وب نوشته های یک جراح. یادداشت های یک دهه چهلی. اخرین ساعات سال 92 داره می رسه و این اخرین پست این ساله. امسال از اون سالایی بود که من توش خیلی خیلی اذیت شدم و خیلی.

این وبلاگو همزمان با آشنایی همسر فعلیم شروع به نوشتن کردم و در مورد مسائل روزانه و دغدغه های زندگیم می نویسم. آشپزی و شیرینی پزی خاله توران. وضعیت کابینه دولت یازدهم هم مشخص شد. ای کاش بتونن این وضع رو ی کمی سروسامون بدن.

ما چهار تا تو یه خونه. و ان یکاد الذین کفروا لیزلقونک بابصارهم لما سمعوا الذکر و یقولون انه لمجنون. پس از یک روز سخت. گریه های بی امان رادوین. خدایا اینها اشک است که میبارد. و من قوی تر از ضعیف ها. ضعیف تر از قوی ها . خوش بحالت که از وقتی که به دنیا اومدی تنها نیستی و یه برادر داری.

این مدتی که بلاگفاقاطی کرده بود هر روز سر میزدم ببینم درست شده یا نه. حالا که درست شده حس نوشتنم نمیاد. البته حرفیم برا گفتن نیس. فقط روزای دهه بیستم داره به سرعت میگذره. روزبه روز به افسردگی ییشتر من دامن میزنه. ای تو روحت بلاگفا خرابتر از اونیه که فکر میکردم. خیلی از دوستای خوبم نیستن بماند که کلا پیوندهایای وبلاکمم نیستن. کلا زده ترکونده همه چی رو. الان میفهمم باید خیلی وقت پیش تو بلاگفا نمینوشتم. امروز روزی که خواهر زادم به.