Date Range
Date Range
Date Range
ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی.
خاطرات و داستانهای مدیر یک فروشگاه بزرگ. گاهی اوقات خانه ویرانه است سقفش در حال فرو ریختن است دیوارهایش تبله کرده و سوسکها و موشها و موریانه ها از در و دیوارش بالا می رود لوله هایش ترکیده و شیشه های پنجره هایش شکسته و سیفون توالتش هم خراب است! برای همین دست به دامان افتابه شده ای! ولی بالاخره خانه است! درب خانه را قفل می زنند و می گویند ورود ممنوع! بقیه دوستان را از تغییر ادرس وبلاگ باخبر کنند و از دوستان عزیزی که در این مدت با ایمیل احوال ما را پرسیدند ممنونم. در پستبالا و پایین در مورد طبقات بالا و پای.
امروز بالاخره این خواستگار ما اومد. آیلار وبچش وآیسان رفته بودن خونه خواهرم. آخه ما تقریبا هم محله هستیم. من وسودا هم بعد از رفتن خواستگارا رفتیم خونه خواهرم ودیر وقت برگشتیم. تو صندوق ماشین هست برید خالی کنید. اگر هم بخوای بدشو بگی میگن وا خواستگار درست وحسابی نداشتی.
دقیییییق 10 روووز مونده به امتحان علوم پایه . این دو ماه مثل برق و باد گذشت. مرسی از همگی برای دعاهای خیر. اما حق با بانو ئه. من بهترین کار ممکن رو انجام دادم. من هم می بخشمش برای این.
بعدم طبق معمول زد زی.
آبجیام! به استحضار می رساند اینجانب آق رضا به دلیل بیکاری و پیدا نکردن کار مناسب تا اطلاع ثانوی حال و حوصله به روز کردن وبلاگ رو ندارم. حال و حوصله خودمم ندارم! چند ثانیه که گذشت با خودم گفتم بذار برگردم برم حداقل چهره شو ببینم. لذا دور زدیم! می خواستم برم ازش جلو بزنم و چند صد متر جلوتر دوباره دور بزنم و همینطور در حال دویدن دوباره از کنارش رد بشم که اینبار بتونم صورتشو هم ببینم. زهی خیال باطل! خانوم به شدت ورزشکارتر از من تشریف داشتن! ولی گفتم ببخشید.
این شب بیداری های لبخند به لب. این آرامش حاکم بر زندگی با وجود همه ی مشکلات. این سحر های ماه رجب. این جزوه های شبکه که تمومی نداره اصلا. من اسمشو گذاشتم صندوق شادی. چون همیشه پر از خوراکی های خوشمزه ست. خدایا نگاهت رو از ما برندار. نوشته شده در شنبه 19 فروردین 1396ساعت. اولین دیدار یار تو سال جدید.
سلام , ظهرتون بخیر , دارم همه سعیمو میکنم خلاصه بنویسم , هفته پیش خیلی هفته شوک آوری بود برام اول صبح سه شنبه که اون کامنتارو خوندم و واسه چندمین بار نیت کردم کلا بی خیال وب نوشتن بشم بعدازظهرش ماجرای ماشین نوید پیش اومد و بعدشم که تصادف اون بنده خدا. اول از همه ممنون دوستای گلی هستم که با کامنتشاون بهم انرژی و امید دادن. هر دم از این باغ بری میرسد. لطفا براش دعا کنین طفلکی هنوز 25 سالشه.
با یک فنجان چای داغ در آغوش تو. از روزانه های خودم و همسر مهربونم مینویسم. دلم شکست از بی عدالتی. سلام به روی ماهتون . امروز جمعه اس و شوهری طبق روال جمعه ها هنوز در خواب نازه و بنده کنارش نشستم ودارم پست میذارم. هفته پیش این موقع باشوهری ومامان و داداشم. فقط چون دوست مدیره یا هم فامیلشه یا هزار کوفت وزهرمار .
وقتی گرفتاریهای این دنیا چون خوابهای پریشان می گذرند پس شکیبا باش. بله ما هم روزی روزگاری دختر بودیم و دخترانه های زمان خودمون رو داشتیم.
تو چه می دانی از بغض گلو گیر کرده ی یک مرد. تو چه می دانی از هق هق شبانه او. که فقط خودش خبر دارد و بالشش.
Forgot Password or Username? Deviant for 9 Years. This is the place where you can personalize your profile! By moving, adding and personalizing widgets. You can drag and drop to rearrange.