Date Range
Date Range
Date Range
تنها دلم شكست آن هم فداي تو . هر چه مي خواهد دل تنگت بگو. گاهی بی دلیل بغض میکنم. مدت زیادیست که اینجا سوت کور شده. انگیزه و رمقی برای نوشتن نیست. شاید روزی دوباره شروع کردم. و نه چون نسبت سودش به ضرر يك به صد است. طفل معصوم به دور سر من مي چرخيد. اي دو صد نور به قبرش بارد. من به اين جرم كه از ياد تو بيرونم كرد.
به شهر تب آلود دلواپسی هایم خوش آمدید. خ ونه ت کونی دل. عید رمضان آمد و ماه رمضان رفت. ت گیه گ اه زن دگی روت مب ارک. زی بات رین س تاره سپ اس.
ما شما را به فراموشي سپرديم و بر مزارتان سنگ مرمر كاشتيم. دلمان را از شما بريديم و به دنيا پيوند زديم. خرمشهر و آبادان را وا نهاديم و در كيش مات شديم. آري شهيدان از ما نپرسيد بعد از شما چه كرديم.
خدا, انسان و عشق . بشوی اوراق اگر همدرس مایی. که درس عشق در دفتر نباشد. چه بسیارند کسانی که همیشه حرف میزنند بی آنکه چیزی بگویند و چه کم اند کسانی که حرف نمیزنند اما بسیار می گویند. که اگر گوشی نبود نمی گویم. و حرفهایی است برای نگفتن. حرفهایی که پاره های بودن آدمی اند. مگر آنکه مخاطب خویش را بیابند. و سرمایه ی ماورایی هر کسی. به اندازه ی حرفهایی است که برای نگفتن دارد! من اینجا بس دلم تنگ است! و هر سازی که می بینم بد آهنگ است.
ریزش احساس و فکر من بر ساحل دنیای مجازی. چقدر زود دير مي شود! انگار همين ديروز بود كه اولين روزه ي اين ماه را گرفتيم. چه مبارك سحري بود و چه فرخنده شبي! چقدر بالا و پايين داشت اين ماه براي من! و البته مبارك بود. مبارك بود براي آنكه اطرافيانم را بهتر بشناسم. و البته امتحان هايي كه . خدا نصيب كسي نكند! چقدر زود دير شد. هنوزچهار پنج روزي باقيمانده! چه کنم اگر .
یک جلویش تا بی نهایت صفرها. زندگي دشوار است اما من از او سرسخت ترم. دخترم باتو سخن می کنم. از باغ می برند چراغانیت کنند. تا کاج جشن های زمستانیت کنند. پوشانده اند صبح تو را ابرهای تار. تنها به این بهانه که بارانی ات کنند. یوسف به این رها شدن ازچاه دل مبند. این بار می برند که زندانی ات کنند. ای گل گمان مبر به شب جشن می روی. شاید به خاک مرده ای ارزانیت کنند. یک نقطه بیش فرق رجیم و رحیم نیست. بینم آنروز شود بمب و مسلس.
و آگاهی رنج است . بعضی وقتها هست که سخت دلم می خواهد دختری بودم عشایری. محله ام دشت بود و کوچه پس کوچه هایم درختان و میدانم چشمه . کارم دوشیدن شیر بز و زدن کره و دوختن سیاه چادر . نگرانی من گوسفندهایش و بچه هایم . نه آگاهی رنج است . اسیر آنچه که خود ساخته ایم و برایمان ساخته اند. تا وقتی تن به قضا سپرده ای اسیری .
خدا رو شکر که هنوز اینجا هست. برام جالبه که با وجودی که اینجا خیییلییی وقت آپ وا.
هوا بارانی است وفصل پاییز. دلم گرفت از همه جا بودن وهیچ جا نبودن! از فیس از همون اول زده شدم. منم ک کلن توو کار خرید وفروش واین بازیا ضعیفم. جدای از اینکه تمام وجود وروح وروانم واعتقادات وسادگیام وباورام به گند کشیده شدن وشادی وزیبایی از زندگیم رررررررفت که رفت.
امروز روز تولد قشنگترین بنده ی خداست. روزی که تو چشم به جهان گشودی. روزی که تو بدنیا آمدی روز دوباره به دنیا آمدن من است. امروز روز شکفتن من است.
Terça-feira, 3 de fevereiro de 2009. Não consigo fixar meu pensamento. Ando mais distante que a felicidade. Luto incansavelmente contra a estupidez de meus atos. Preciso exorcizar a imperfeição de meu ser. Quarta-feira, 28 de janeiro de 2009. Por que procuramos mudar o mundo em nossa volta. Se não conseguimos mudar nossos passos desconcertantes? E não conseguimos se quer oferecer um abraço confortante. Deixando a tristeza transparecer apática em nossas faces.
Follow The Tangible Things on WordPress. A little fairy tale hoop art! January 19, 2015. 3 Comments on Hoop art. I am remaking the puppet at the moment and trying to draw up a proper pattern with some design variations and size alterations. I want to put it together as a PDF file and make it available for download on craftsy or etsy. And if so how do you go about putting your paper pattern pieces into a digital file? January 9, 2015. 2 Comments on Puppet Pattern.
Quarta-feira, 24 de agosto de 2011. Sempre é preciso saber quando uma etapa chega ao final. Se insistirmos em permanecer nela mais do que o tempo necessário,. Perdemos a alegria e o sentido das outras etapas que precisamos viver. Encerrando ciclos, fechando portas e terminando capítulos. Não importa o nome que damos, mas o que importa. É deixar no passado os momentos da vida que já se acabaram. Vire a página do livro da sua vida e siga em frente.