شد یازده سال باهم بودن. یه دختر شجاع و یه پسر کنجکاو. یه خونه ی پر از عشق. یه عالمه ارزو که قراره به تک تکشون برسیم. سلام بر خانه ی خاطرات. می دونین که یه دو ماهی اینجا قابل سکونت نبود و انگار تغییرات زیادی پیدا کرده. بابای نی نی ها از هممون بهتره. خاله به موقع بیا او تو هم تا می تونی انرژژژی بگیر.

تقدیم به توکه خودت میدانی تمام این نوشته هایم برای توست. تویی که با آمدنت شب هایم نیز همانند روزهایم روشن است. و مهربانی و عشقت را مانند گرما و نور خورشید به من بخشیدی. خورشید زندگی ام دوستت دارم. و تا آخرین غروب زندگی ام در کنارت خواهم ماند. و إ ن ي ک اد ال ذ ين ک ف ر وا ل ي ز ل ق ون ک ب أ ب ص ار ه م ل م ا س م ع وا الذ ک ر و ي ق ول ون. إ ن ه ل م ج ن ون و م ا ه و إ ل ا ذ ک ر ل ل ع ال م ين . فردارو میدم که بیام اینجا.

می نویسم تا بدانی دوستت داریم تا. دیدن نگاه قشنگت روح تازه ای به وجودمان بخشید و. لمس موجودی آنقدر شیرین وآنقدر عزیز که تمام دنیایمان را به پایش بریزیم. بی شک وجود تو دنیای دیگریست.

دو سال از زمینی شدنت گذشت دو سال که سرشار از عشق بود و لذت. از وقتی اومدی فاطمه پر شده از حس زیبای خواهری. خدا رو شکر که لیاقت دوباره مادر شدن رو بهم داد و امیدوارم بتونم اونجوری که شایسته س حق مادری رو ادا کنم. با هر کلمه و کار جدیدی که یاد میگیری بجز من و بابا فاطمه هم ذوق میکنه میخنده و تشویقت میکنه برا تکرار و یادگیری بیشتر. و من غرق شادی میشم از دیدن این عشق دوست داشتن. گل نازم دو ساله شدنت مبارک.

پارمین تکه ای از بلور خوشبختی. میلاد تو شیرین ترین بهانه ایست که می توان با آن به رنجهای زندگی هم دل بست. و در میان این روزهای شتابزده عاشقانه تر زیست. میلادتو معراج دستهای من است. وقتی که عاشقانه تولدت را شکر می گویم. همه زندگی مامان و بابا. از تمام دوستانی که جویای احوال و نگران من و پارمین جون بودن.

فرشته کوچولوی زندگی من . و به غیر از زندگی مامانی و باباییش. به زندگی من رنگ تازه ای داد. وقتی تو دل مامانی بودی. یسنا نفس مامان و بابا . بنیتا ثمره عشق مامان وبابا. بارسین جیگر مامان و بابا. نی نی برفی من برفین. مانلی من تو زیباترین لبخند خداوندی. رهام نفس مامان و بابایی. دریافت کد حرکت عنوان وبلاگ. دریافت کد بستن راست کلیک در وبلاگ.

الان صحیح و سالم پیش مایی. به هر حال خدا رو روزی هزاران بار شکر میکنم که تو رو به ما هدیه کرده. بی خیال نمیخوام روز تولدت بیشتر از این خاطرات بد حرف بزنم. عزیزم همونجوری که گفته بودم قرار بود که برات جشن تولد نگیریم اما یکی دو روز قبل از تولدت تصمیم گرفتیم برات جشن بگیریم.

دختر نازم پارمیس دوازده بهمن سال 90 به دنیا اومد و با خودش یک دنیا عشق و محبت و برکت آورده تو زندگی من و بابا حبیبش. از این به بعد می خوام خاطراتش رو براش ثبت کنم هر چند یک سال قبل از اینکه به دنیا بیاد هم همه خاطراتش رو براش تو یه دفتر دستنویس کردم ولی از این به بعد همه رو میریزم تو وبلاگش. و إ ن ي ك اد ال ذ ين ك ف ر وا ل ي ز ل ق ون ك ب أ ب ص ار ه م ل م ا س م ع وا الذ ك ر و ي ق ول ون إ ن ه ل م ج ن ون و م ا ه و إ ل ا ذ ك ر ل ل ع ال م ين. کوچولوی دوست داشتنی مامان و بابا.

بشدت عصبانیم اخه تقریبا 1 ماهه میخوام تو وبت عکس بذارم نمیشه بلاگفا دیگه شورشو در اورده. البته منم بیکار نبودم یه دفتر خوشکل برات خریدمو اونجا واست مینویسم. اینجا رو هم تعطیل میکنمو یه وبلاگ جدید برات درست میکنم. یه عالمه عکس داری که بارها سعی کردم بذارم اما نشد. 7 ماهگیت با یه خورده تاخیر مبارک. دیشب یه جشنه کوچولو برات گرفتیم که بعدا میام عکساشو میذارم.

امروز بعداز یک خواب بعدظهری سرحال شاداب تو خونه مامان جون برای ندا. بعدهم رفتیم اتاق تولد رو به حساب خودمون تزیین کنیم. اینجا هم داشتیم خودمون حاضر میکردیم بریم تولد. که سرانجام بخاطر بی نوبتی زهراخانم محفل به دعوا انجامید. که با وساطت مامان جون دعوا ختم بخیر شود. ودرپایان عکسهای تولد توسط ساراخون. اوج هنر فتو شاپ خاله جون.