روز نوشته های دختر گلم آرنیکا. حال عجیبی داشتم موقع رفتن که نمیتونم با کلمات توصیفش کنم . حس و حال خودم و دل شکسته ای که داشتمو و سوالات بی جوابم و خیلی چیزهای دیگه. اتفاقی که برام افتاده اینه که الان آرامش دارم و امیدوارم ادامه پیدا کنه. اتفاق دیگه اینکه چشمم به رحمت خداست که بهترین رو برای تو گل زیبای من کنار بگذاره . چشمم فقظ به اوست و لاغیر.

رویای دوست داشتنی مامان و بابا. بالاخره بعد از نزدیک به یک سال اومدم تا برات بنویسم. تمام سعیمو کردم که به مشکلی با هم برنخوریم و امیدوارم موفق شده باشم. به شدت نسبت به رابطه من بابا حساس شدی و همش به من میگی بابا همسر من و تو برو برای خودت ی همسر دیگه پیدا کن! تولد سه سالگیتم با تمام مشکلاتش به خوبی برگذار شد و تو از حلا به فکر تم و مدل کیکی ولباس تولد 4 سالگیت هستی! .

امروز روز جهانی کودک و ما با هم رفتیم کلاس دوستاتم اومده بودن کلی بازی کردی ولی بگذریم از اینکه وسطهاش جیغهای بنفش می کشیدی و می خواستی که بریم بیرون آخر کلاس به بچه ها بادکنک و یه شاخه گل و یه فرشته با کلی برچسب دادن تو هم کلییییییییییییییییییی ذوق کردی ولی هرکاری کردم کنار بچه ها عکس ننداختی و حالم گرفته شد ای وروجک شیطون. خدایا خودت مواظب همه ی این فرشته ها باش و از مریضی دورشون کن.

خاله الهام و علي كوچولو.

مدتیست حضورم در این وبلاگ خیلی كمرنگ شده. نه اینكه روزهای بكر كودكی پسرم كمرنگ شده باشه به هیچ وجه. بلكه دغدغه هام بیشتر و عجیب و غریب تر شده و البته شیطنت های پسرك هم بی تاثیر نیست. همه اینها یك طرف بلاگفای مهربان هم از طرف دیگه كه نه میشه عكس گذاشتی و نه چیزی. تازه خیلی از وقت ها هم قطعه! به همین خاطر به پیشنهاد و ایشون هم پیشنهاد مامان الین. تصمیم گرفتیم اسباب كشی كنیم به یه سرور قوی تر. دلم خیلی برای تمام نظرات دوستانم كه نتونستم انتقالشون بدم تنگ میشه. در پست قبلی من باب مشورت.

پارسا جونم در 8 ماهگي دستهاي كوچولوش به مبل ميگيره و ميتونه رو پاهاش وايسته و يكم راه بره خيلي عجله داره واسه راه رفتن دس دسي مي كنه الهي مامام فداي اون دستهاي كوچولوش بشه. بدون كمك ميشينه و رو دست خودش بلند ميشه خيلي شيطون و زبل هس. ديانا جونم نزديك تولدش هست و خواهان تولد كه برقصه با داداش خيلي بازي ميكنه و دوستش ميداره و مواظبش هس. خلاصه روزها با اين خواهر و برادر فيلمي داريم. سلام به جون دل مامانی.