Date Range
Date Range
Date Range
مدیر محترم و معظم فروشگاه به بلاگ اسکای هجرت فرموده اند! دوستانی که علاقه مند به خواندن اراجیف! و زبان درازی های! این بزرگوار هستند به همین ادرس در بلاگ اسکای مراجعه کنند. اواخر پارسال بود که به یک سرماخوردگی طولانی مبتلا شدم! یادم می اید یک شب بشدت تب داشتم که خوابی دیدم! حتی دیگر.
دعوت به چالش آب جوش! در هم نوشته های پایان ماه. در هم نوشته های پایان ماه. با اعتماد به نفس کامل. وعده ی سر خرمن! روز یادآوری زحمات مادر . درهم نوشته های اول سال! دو سیاره در این کهکشان بزرگ. هم اکنون نیازمند یاری سبزتان هستیم. ته مانده های پایان سال 2. ته مانده های پایان سال. در آستانه 32 سالگی! تراوشات یک ذهن زیبا.
داستان های عجیب وغریب سارگل ومامی شوورش. جدال های همیشگی بین من ومادر شوهرم باعث شده قدر لحظات خوشی را که در زندگی برایم پیش می اید را بهتر بدانم و از کوچک ترین دم بی مادر شوهری لذت کافی و وافی را ببرم. امید وارم با خواندن این مطالب قدر زندگی را بهتر بدانی وهمیشه برای این که جای من نیستی از خدا سپاس گذار باشی.
وگرنه هم خودشان هم بقیه می دانند که هیچ کس به ازدواج.
خب تعمیرات این وب به پایان رسید. به لطف کمک های داداش توتی. کامنت دونی تمومه پستام رفت تو قسمت ادامه مطلب. بذاره باید بره ادامه مطلب و هرکسی هم که بخواد بره ادامه مطلب باید رمز داشته باشه. اونایی که تو لینکامن رمز دارن پس اونایی که میان و رمز ندارن برن تو ادامه مطلب همین. پست کامنت بذارن رمز بگیرن. این پست تنها پستیه که ادامه مطلبش رمزی نیست. داداش توتی خیلی خیلی ممنونم واسه این لطف بزرگت ایشالا یه روز جبران.
اتفاق جدید در دنیای دو نفره من و دخترم. در باب خوشبختی های کوچک. سرما خوردگی در 5 ماهگی. آنقدر ننوشتم که همان اندک توانایی نوشتن را هم فراموش کردم. مدت طولانی که بلاگفا قطع دسترسی شده بود و بعد از ان هم گویا دست و مغز من! حالا اما برگشته ام که دوباره بنویسم. از خودم از دخترک از همسر و یک کلام از زندگی. دخترک به سرعت باورنکردنی بزرگ می شود و عمرمان به پلک بر هم گذاشتنی می گذرد. مهم ساعت های امروز است که بر نمی گردد.
و چقدر دلم تنگ نوشتن است . زدند و بردند و کشتند و غارت کردند. ناموس خدا را سر زدند و بر یکی تاختند و دیگری را فروختند. به سکه ای و درهمی و هوایی . خانه ای را غصب کردند و زمینی را پست و زمانی را نحس. و البته ما آدمها را خر فرض کردند. چقدر دلم تنگ نوشتن است. و ختم پایان کار دنیوی ماست.
خیلی آ بر وریزیه که داداش عادم ولنتاین رو بهش یادآوری کنه.
گاهي دلم از خودم هم مي گيرد. و دلیلش اینه که سرم گرمه! سرگرم درس خوندن برای کنکوووور کارشناسی. دوره کاردانی ام تموم شد و رفت! مث دوران دبستان و راهنمایی و دبیرستان! این عکسی رو که تو ادامه مطلب میذارم هم به عنوان ثبت آخرین روز دوران کاردانیمه. چه خوب شد که زودتر آمدی.
ببخشید که این همه وقت نبودم. عزیزای دلم من دیگه هیچ وقت اینجا آپ نمیکنم. درسا خیلی سنگین شدن منم دیگه وقت ندارم بیام اینجا. اونایی که برام کامنت گذاشته بودین تشکر که تنهام نذاشتین. من هنوز کلی حرفای نگفته داشتم که بیام اینجا و بنویسم ولی متاسفانه قسمت نشد.