چرت و پرت های نیلوفری. خانمی گل و گلاب و آقایی. فلفل بانو و نمک خان. عاشقانه های من و مستر نفس. یادداشت های یک دختر زمستونی. دسته گل های نگین بانو. نگین بانو با لپ های گل انداخته باز می گردد. تعجب کردید که دوباره آپ کردم.

سه ماهه مامانم فوت کرده . وقتی بچه ش را واسه اولین بار دیدم خیلی دوسش داشتم و گاهی اوقات دلم واسش تنگ هم میشه. ببخشید که دیر به دیر میام و چند جمله کوتاه مینویسم.

اشتباهات رایج در مکالمه زبان انگلیسی. شیطنت های زنی که من باشم. به نام اهورا واحد نجات دهنده پاک. جسمم آمریکاست و روحم ایران. دختری با کفش های تق تقی. امروز زندگی را آغاز کن. فلفل بانو و نمک خان.

اين روزها مشغول درس و مدرسه هستيم حسابي. يعني مي شه اين حروف تموم بشه و اميد بتونه بخونه اي خدا.

هفته آخر آذر پرستار آرش بطور ناباورانه اي خبر داد كه نميتونه ديگه بياد و حداكثر تا اول دي مياد پيشمون. اولش فكر كردم تصميمش عوض مي شه. برام خيلي سخت بود باهاش خداحافظي كنم بيشتر از سه سال مي شد كه از آرش نگهداري مي كرد. براش آرزوي سلامتي و تندرستي مي كنم و اميدوارم نتيجه زحماتشو در مورد آينده پسرهاش ببينه. نبودش برام خيلي سخته و جاي خاليشو احساس مي كنم . روزهاي سختيه اميدوارم كه به خوبي سپري بشه.

اینجا می نویسم از روزانه های زندگیم و تجربیاتم که شاید کمکم کنه برای زندگی بهتر. از وقتی که خدا این نوگل زیبا رو برام هدیه داده حسابی سرم باهاش گره و شلوغ. دخترم شش ماهگیش رو تموم کرد و بردیم و دو تا واکسن بهش زدن. البته عمه ی مرتضی که تو بهداشت کار میکنه ایشون زحمتش رو کشیده و هر بار میریم کلی هوامون رو داره. دخترم شبش کمی تب کرد منم حوله خیس رو پاهاش گذاشتم و خوب شد و بخیر گذشت خدا رو شکر. هر روز که دخترم بزرگ و بزرگتر میشه بیشتر خودش رو تو دل منو باباش جا میکنه .

اينجا دفتري است براي ثبت خاطرات زندگي ام. به بهونه یه ماموریت اداری چند روزی فرصت داشتم استراحت کنم و سرکار نیام خوب بود هر چند کمی خسته شدم ولی گاهی خیلی خوبه بشه از محیط کار و اداره فاصله گرفت. دارم همه تلاشمو میکنم که به توصیه روانشناسم از فکرها و آدمهای آزاردهنده دوری کنم ولی هر از گاهی بی اجازه میاد سراغم و ذهنمو بدجوری درگیر میکنه. زندگی جدید سختیها و گاهی تلخیهای خودشو داره و البته گاهی هم یه حس های خوب و آرامشی که قبلا نداشتم. امیدوارم همینجور خوب پیش بره . به جاش دستمال کاغذی .

104-مهمونی پاگشا و اولین عروسی در زندگی مشتررک. پنجشنبه خونه خاله گوگول خان دعوت بودیم. قبلش رفتیم وقت از آتلیه گرفتیم واسه عروسی جمعه که می خوایم بریم قبلش بریم عکس بدازیم. تازه می خواستم برم آتلیه.

فکر کنم گفتن اینکه دیگه نمی خوام بنویسم زیاد هم ضرورتی نداشته باشه چون از این تاخیر طولانی همه چیز معلومه! فقط خواستم باهاتون خداحافظی کنم. برای همه تون آرزوهای خوب دارم. خوش باشید دوستای خوب من. پدر علیرضا وقتی که اون فقط دو سالش بود مرده بود و مادرش با یه مرد دیگه ازدواج کرده بود که حاضل این ازدواج مجتبی بود. مجتبی به عنوان فرزند خلف شده بود عزیز دردونه مادرش و همه اینا علیرضا به سمت دوستی بد و اعتیاد کشوند.