به نام الله مهر گستر مهربان در آن روزگاران دور که ابر تیره جهالت بر سر اعراب حجاز سایه افکنده و . ببین بی تو دارم قدم می زنم. آسمان فردوس پنج شنبه 23 فروردین ماه ساعت 11 صبح. برند ولوو از سال 2012 تا کنون از ویدیوهای جالبی استفاده میکند. این ویدیوها بسیار پر بازدید هستند و برای . مطالب متنوع از سایت های مختلف.

گاهی روزانه نویسی میکنم و یا خاطرات و نوستالوژیهام رو باهاتون درمیون میذارم. بعضی از نوشتههای خیلی خصوصیم بعد از مدت کوتاهی رمزدار میشن.

برای کروکودیلی که درون من رشد کرد! میشه هر جا رفتین. هر ادرسی که الان دارین و بیاین اینجا کامنت بذارید و خودتون رو معرفی کنید. من خی لیها رو میخووندم. خاموش می خووندم و بعد از خراب شدن بلاگفا هیچکس و تقریبا ندارم. فعلا ثابت لطفا کامنت مربوط به همین پست. نون و پنیر اوردیم دختروتونو بردیم. هیچ وقت فکر نمی کردم به این زودیا دم به تله بده و شوهر کنه و به همین خاطر بیشتر ذوق زده ام و خی لی زیاد غافل گیر.

چهار خانه های یک غول صورتی. کار دنیا رساندن خوشبختی به آدم ها است و بس. بس که معجزه میکند این نوشتن.

همون جاییه که دستمو زدم زیر چونه م و جریان زندگیمو نیگا می کنم. می دونم که خیلی وقته ننوشتم. اخه تو خونه خودم - خنده داره - نت ندارم. پس تند تند خبرا رو میدم و میرم. باغ هم در لحظه اخر اوکی شد و عکسای باغمون خیلی دوست داشتنی شد. عکسامونم فعلا هنوز اماده نشده اما دیدمشون خوب بود. دو روز بعد عروسی هم رفتیم ماه عسل. شمال و دریا و من لوسین. همه چیز اروم و عالی.

نون خامه ای از روزهایش مینویسد. و یک لحظه دلم میریزد که نکند فردا مرا از یاد برده باشی. چند سال دیگه خیلی از لحظه ها یادتون میره.

شاید! هر چند خیلی کم به اینجا سر میزنم اما بودنش یه نعمته. روز ها این مدلی می گذرن. پنج شنبه فیلم فیلم فیلم.

همچنان که دراز کشیده بودم و داشتم می مردم. من یک سال و شش ماه خندیدم. بهت گفتم خوش تیپ ترین تپلی دنیایی. برای گل سر های رنگی رنگی که میخواستم برایت بخرم نقشه کشیدم. بهت گفتم وقتی تومور بیشعورت را شکست دادی کجاها که نمی رویم. به هیچ کس نگفتم مادرجان بهارم را دکتر یک سال قبل چال کرده. قسم خوردم نگذارم هیچکس چالت کند.

به تازگی کشف کرده بودم که معادلات ساخته ذهن انسان هاییست که به معجزه اعتقادی ندارند. انسانهایی که تمام زندگیشان خلاصه میشد در یکسری کارهای روزانه و تکراری که سلسله حوادثی از ابتدای تولد تا انتهای حضورشان را بهم وصل میکرد. تقریبا باورم شده بود که دیوانه ام. آری من دیوانه شده بودم. به همین خاطر ریاضیات را کنار گذاشته و شاعری را پیشه کردم.