به انتظار تصویر تواین دفتر خالی تا چند ورق خواهد خورد. دلت میخواهد با یکی مهربان باشی. گاهی و ق ت ها. دلت میخواهد یکی را صدا کنی. بروی خانه بنشینی فکر کنی. ادم چه چیز های ساده ای را. ت نها به روزمرگی های زیبا می رسانند. جا گذاشته ام دلی را.

هیچ کس تنهایی ام را حس نکرد. سعی نکن متفاوت باشی! خوب بودن به اندازه ی کافی متفاوت است. تا بفهمی نبودنت واسه کی مهمه . اونوقته که میفهمی باید همیشه با کی باشی . استاد من یک دختر بچه بود. به طرف مسجد می رفت.

ظ روز دوشنبه ٢٥ امرداد ۱۳۸٩. ای گنجینه مهر و عطوفت! به دستهای خود نگاه کن! تمام خط و خطوطش برایم آشناست. من از نگاه دستهای تو جان گرفته ام. من زندگی را در سایه همین دستها آغاز کرده ام . بهار به پاییز نشسته ام! بهار خزان زده ام! هنوز هم لحظاتم لبریز از خاطرات توست و من هنوز هم بر نگاه چشمانت عاشقم. عاشقانه با تو بودن را طلب می کنم . و من هر سال جرعه های قدح عمر را سر می کشم .

کسی را که دوست داری تو رادوست نمیدارد. کسی که تورا دوست دارد تو دوستش نمیداری. اما کسی که تو دوستش داری و اوهم تورا دوست دارد به رسم و آئین هرگز به هم نمیرسند. دلتنگی ام را با تو قسمت می کنم سهم کمی نیست. نبودن هایت را زیر بالشم می گذارم. و شجاعت خود را زیر سوال می برم . نگاه منتظر آن کودک را.