۳۱۳ روز است که این وبلاگ آپ نشده است. خاک روی صفحات را با پارو هم نمیتوان تکاند. با این حمل و نقل عمومیشون. میخوای من آب میدم شما برو یه رشته دیگه بخون.

به خ رمالوهای تو ظرف نگاه میکنم! به اینکه دو سالی میشه خ رمالو نخوردم . آخه نیستی باهم بچینیم! نیستی زنگ بزنم که بیا خونمون . خرمالو داریم! تو جییییییییییییییغ بزنی وااااااای خرمالو! و من هنوز دارم فکر میکنم . به اینکه هیجوقت فکر نمی کردم. فصل ها عوض میشوند . جای آلو را خ رمالو می گیرد. وقتی میشینی جلوی پنکه با صدای بلند اینو میخونی . بیا و در هیاهوی این دلتنگی.

سفید می پاشم روی تمام رنگ های دنیایم. و نورش را با تو شریک می شوم. دنیای مدادی به رنگ سفید. نامه اي از سوي پروردگار. نوشته های به سرقت رفته. روزهای خوب من با دانشجوها. کوچه پس کوچه های کاغذی. حرفهايي كه به سختي كلمه مي شوند. خط خطي هاي ذهن من. دری وری های یک کیبورد به دست. یک پنجره برای من کافی ست.

Laquo;دارم میرم به جلسۀ انجمن جلوگیری از مصرف الکل سخرانی کنم.

همون جاییه که دستمو زدم زیر چونه م و جریان زندگیمو نیگا می کنم. می دونم که خیلی وقته ننوشتم. اخه تو خونه خودم - خنده داره - نت ندارم. پس تند تند خبرا رو میدم و میرم. باغ هم در لحظه اخر اوکی شد و عکسای باغمون خیلی دوست داشتنی شد. عکسامونم فعلا هنوز اماده نشده اما دیدمشون خوب بود. دو روز بعد عروسی هم رفتیم ماه عسل. شمال و دریا و من لوسین. همه چیز اروم و عالی.

از صبح افتاده ام یک گوشه. یک هو تمام مرض های دنیا سر خر را کج کرده اند سمت من.

هنوز جرئتش رو نداشتم که بیخیالش بشم و تمومش کنم . امروز اما فکر می کنم اونقدری شجاع شدم که بیام و بگم می نویسم از شهر باران تموم شد واسه همیشه . اونقدری جرئتم زیاد شده که بگم نفس کشیدن اینجا برام سخت شده و نوشتن توش سخت تر . مخلص کلام راحت نیستم .

بعد مدت های دور از نوشتن ها و مدت های دورتر و طولانی تر که نوشتن اندیشه ام بوده و فقط اندیشه و دیگر هیچ و هیچ. امروز در نمی دانم کدامین لحظه اش به صرافت افتادم که بنویسم از او . اینجا من کسی را مینویسم و گهگاه خودم را . که همه او شد و ماند و خواهد بود. و من عشق را خواهم نوشت! روزمرگی های آقای میم. روزمرگی های کد دار آقای میم. از شیر ببر تا جون آدمیزاد. برای تازه شدن دیر نیست. نقاشی روی ورقهای خط دار. زندگی عموما خصوصی آقای ميم.

در پس هر حادثه تو را می یابم . دلم میخواهد آنقدر ببوسمت که مرگ يادش برود پی کدام کبوتر خسته آمده بود. داستان قديمی همان م ردیست. نوشته شده در ساعت 11 توسط AZz. شاید توهم مثه من باشیو بی من داری میمیری ! این پست رمز دار است . نوشته شده در ساعت 15 توسط AZz. کسی م نمی خوام که بهم توجهی کنه. نوشته شده در ساعت 15 توسط AZz. این را میدانم ولی .