تو دلت فریاد اما بی صدایی. یادم هست گفتی بگذریم را راحت می گویی و اما راحت نمی گذری. چیزی نیست برای گفتن .

می خواهم یک فلاش بک بزنم. فلاش بک به تمام حوادث خوب گذشته. می خواهم در پناه این فلاش بک ها آینده را ببینم. شاید که تیرگی امروز را فراموش کردم. امشب آخرین شب از عجیب ترین سال خداست برایم. سالی که از شروع اش تا پایانش داستانهای آن حکایت یک زندگی تمام و کمال است. بعضی از حکایت های امسال قرار است در سینه ام بماند و زخمهایش شاید تا سالها درمان نشود و خوشی هایش شاید زیباترین خاطرات زندگی ام شود . سالی که هر فصلش داستانی بود از جنسی متفاوت.

وقتي كه گرد و غباري پير بر سر و روی آن نشسته است.

ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد. با مدعي مگوئيد اسرار عشق و مستي. بي سرزمين تر از باد. طاها كسي كه مثل هيچكس نيست. كلاغي كه هيچ وقت به خانه اش نرسيد. ما راويان قصه هاي رفته از ياديم. مرا آفريد آنكه دوستم داشت. و در اين بام كه هر لحضه در او بيم فرو ريختن است. هیچ می دونی چه حالی دارد. آش نخورده و دهن سوخته.