از چشم یا آسمان فرقی نمیکند باران وقتی بر زمین افتاد دیگر باران نیست! یکشنبه 29 اردیبهشت 1392. نه نمیدونی اگه میدونستی که اینجور نمیکردی. معنی کور شدن را گره ها میفهمند. قصه ی تلخ مرا سرسره ها میفهمند. یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن. چشم ها بیشتر از حنجره ها میفهمند. آنچه از رفتنت آمد به سرم را فردا. مردم از خواندن این تذکره ها میفهمند. نه نفهمید کسی منزلت شمس مرا. قرن ها بعد در آن کنگره ها میفهمند.

دوستان گلم مفتخرم تا شما رو به خوندن مصاحبه من با استاد عزيز و ارجمند جناب اقاي سيدي زاده مسئول انجمن ادبي عارف دعوت كنم . اميدوارم اين گفت و گو را دوست داشته باشيد. براي هر گونه سوالي در خدمت شمام. نوشته شده در Sat 21 Feb 2015. بازگشت شهرزاد به هزار و یک شب. بازخواهم گشت به زودی و پاک می کنم این غبار سکوت را از روی نبض دفتر زندگی. قلم نزدیک است خط ها به صف . نوشته شده در Tue 10 Jun 2014.

دختری بود که می رفت. پوتنینش تا زانو پر از برف بود. به پنجره یه نگاهی کرد و نشست. چایی شو جلوی دماغش گرفت که یخش باز شه. بهش غر نزدی که تازه لیوانو شستی. بلند شد و از توی یقه اش دو تیکه برف در آورد و انداخت تو چاییش. منم رفتم که پنجره رو تمیز کنم.