دیدی شبی در حرف و حدیث مبهم بی فردا گ مت کردم دیدی در آن دقایق دیر باور پر گریه گ مت کردم دیدی . در ارتباط مخفی خود با خواب گریهها حرفهای عجیبی شنیدهام. آن روز بازار پ ر از بوی سوسن و ستاره و شب بو بود من خودم دیدم دعای تو بر بال .

باید دیوانه باشم یا شاید بیش از حد رویا پردازم اما هنگامی که به تو می اندیشم در اشتیاق برای حس کردن نگاه و محبتت هستم. هنگامی که دیگر طعامی جز خوردن غصه نباشد. هنگامی که دیگر آینه ها را توان نگاه به موجودی انسان مانند نیست. هنگامی که آسمان هم اشک هایش را دریغ کند. هنگامی که حال و هوای گریه می پوسد. هنگامی که نوازش خار را عادتی دیرینه دانند. هنگامی که آتش عشقی را نسیمی خاموش کند. هنگامی که شوکران گواراترین نوشیدنی باشد.

دلم واسه همتون یه ذره شده بود. ولی من یکی دیگه همیشه هستم. ولی علی الحساب ۴ نفر تو هلفدونین.