مي نويسم از هر چه كه دوست دارم. آب باریکه ای دارم که همش. می رود پای قسط و مای بیبی! و با اضافه کار و یارانه. روزها می رسد به آخر برج! گاهگاهی سبدی می گیرم. به لطف چای های پشت سر هم. و همچنین برنج هندی و آب. شکمی دارم کلا آفساید! که با تمام بدیش. که دو چشمان باجناق گرامی تاجر و قلمی م! به دیدنش به یقین می ترکد. و گمان می برد او. به رهن خانه ای کلنگی و بی مالک و شاه! یعنی ها داخل آن اسب دوان! و چند مطلب را.

تبادل لینک و این حرفها! استفاده از شکلکهای پرشین بلاگ در وردپرس. زندگی از دیدگاه یک شیمیست. اکتبر 12, 2013 بدست عذرا. ژانویه 20, 2013 بدست عذرا. اینجا فریاد که می کشی حداقل مادر و برادرت نمی شنوند. امیدواری که ایندفعه هم مطلبت را نخواهند خواند ولی می آیند و می خوانند! در صفحه فیس بوکم نوشتم از روز تولدش. سی و چهار سال بعد. او بی وارث نیست! .

בرد دل هاے یه دانشجو ے پزشکی با وب کوچولویش. نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت. ماجرا این است کم کم کمیت بالا گرفت. جای ارزش های مارا ارزه ی کالا گرفت. احترام یا علی در ذهن بازوها شکست. دست مردی خسته شد پای ترازوها شکست. فرق مولای عدالت بار دیگر چاک خورد. خطبههای آتشین متروک ماند و خاک خورد. با کدامین سحر از دلها محبت غیب شد. سرسرای سینهها را رنگ خاموشی گرفت. صورت آیینه زنگار فراموشی گرفت. سالکان را پای پرتاول ز رفتن خسته شد.

روزنوشت های یک بانوی تازه پزشک شده! من اینجا سر می زنم و حرفاي دلمو اينجا ميذارم. شاید اگه یه روزی یه آشنا پاشو اینجا بذراه قبولش براش سخت باشه که نویسنده اینجا منم! یه فنجون قهوه با گردو. جهانی تازه در نگاهی تازه. 1001 شب به روایت دانشجویی. ياداشت هاي يک دانشجوي پزشکي. مامان ما سال تا سال روز دخترو به ما تبریک نگفت ادددد امسال که شوور کردیم اس ام اس تبریکشو فرستاد .

از بستر تو می خواهد بارانی بسازد این ابر سترون. از بس نظر تنگ است. ظ روز یکشنبه ۱٧ اسفند ۱۳٩۳. گاه بره وار آنگونه آسان و سر به زیر می شوی. که تو را شکاری می بینم مطلوب و خود را کفتاری دندان برگلوی تو افکنده. نه تو آن بره ی دلپذیری و نه من آن. کنار پنجره به جبر دراز کشیده ای. محلول صابون و آ ب و پنبه. صدای سوت ممتد نشانگرهای ریتم قلبت.

یهو یادم افتاد ه همچین وبلاگی هم داشتم! واییییییییییی خیلی باحال بود! من وقتی ۱۹ سالم بوده و هیچ مردی توی زندگیم نبوده! ازونجا که رمز همه اکانتام یکیه تونستم باز بیام. حالا من یه تارای ۲۳ سالم و متاهل و یه دنیا تفاوت از هر لحاظی! خدای من.

بلاخره تموم شد اونم به خیر و خوشی. یعنی یه شیرینی اساسی به همتون می دم اگر بار گران بودیم رفتیم. یه روز خوشگل و عالی. و خدایی که در این نزدیکیست. ایستادن در مدار صفر درجه. من و روزهای فصل سوم زندگی. ارسال اس ام اس منطقه ای.

و باز هم اشک میهمان چشمان من است. با عرض سلام وقبولي طاعات وعبادات همه مسلمين جهان و شما دوستان. گلم اين وبلاگ تا اطلاع ثانوي تعطيل ميباشد تا يه 3الی 4 سالي بعدشو. ميدونه اما در وبلاگ جديد هنوز در خدمت شما هستيم. از زمانی که وبلاگ نويسي را اغاز ك.