ولي چند وقته واقعا به اين نتيجه رسيدم حالا كي اين حس لعنتي از بين بره خدا مي دونه.

من نمیدونم کی چی می گه و کی چی کار می کنه. اما من با اینی که اسمش زندگیه هیچ حال نمی کنم. هرچی هر طرفش رو نگاه می کنم هیچ جذابیتی. ندارههمش دغدغه است و پریشونی. احتمالا بچه های همونی هستیم که اون یکی رو. کشته برای همین مارو دوست نداری و هی می خوای.

هر بار شعری تازه سرودم. از خوبی که نه! بسان آتش و بنزین. جاده که تمام می شود. تازه خستگی را می فهمی. عیش شروع را پشت سر می بینی.

برای عزيز دلم که امشب دلش گرفته بود. روز پر هيجان هر که با آل علی درافتاد ور افتاد. گاهی دلم برای خودم تنگ می شود. وقتی که خورشید به پیشواز شب میرود. و کوچه از صدای پای آخرین عابر تهی میگردد. با کوله باری از غم و شادی و تجربه و امید میروم. و تورا با تمام خاطرات دیرین در میان کوچه های پرتلاطم شهر تنها میگذارم. گریه نکن ای واعث شکوفایی باران.

از اینکه دارم این وبلاگو ترک میکنم دلم می گیره. ایشالا با یکی بهتر بازم میام. نوشته شده در جمعه هشتم شهریور 1387ساعت 1 توسط سعید. به سفیدی چشمهایم نگاه کن. به سیاهی چشمهایم نگاه کن. شب و روز در چشمان منست. عالمی در ظلمت فرو خواهد. می دانم که روزی خواهی آمد. و مثل همیشه خواهی گفت.

فوریه 24, 2012 بدست فاطمه فنائیان. فوریه 22, 2012 بدست فاطمه فنائیان. این قسمت سریال درست روز زبان مادری پخش شد.