Date Range
Date Range
Date Range
عادل دوستت داریم اما sms نمیدیم. برنامه 90 از امشب دوره تازش رو شروع میکنه. من هم خود عادل رو دوست دارم هم 90 رو. هیچ وقت درگیری های شجاعانه اش رو با فدراسیون و علی آبادی جیره خور فراموش نمیکنم. دعواش با آخوندی رو فراموش نمیکنم. سیاه کردن کفاشیان رو فراموش نمیکنم. تهدید شدنش رو فراموش نمیکنم. اما عادل جان شرمنده sms نمیدم. ما قبلا ثابت کردیم تا کجا پای 90 ایستادیم اما با خیانتی که مخابرات در حق مردم کرد.
1580;معه ۱٩ مهر ۱۳٩٢. 1580;معه ۱٠ خرداد ۱۳٩٢. دیشب یه خواب عجیبی دیدم. آدمها به نظر سالم میومدن اما لابد یه مرضی داشتن که مرگشون انقد نزدیک بود.
می چکد قطره قطره تدبیرم. لای کاغذ مچاله ها له شد. خط خطی های ذهن درگیرم. می نویسم تمام خویشم را. وی یک متن مضحک غمگین. روی سن با شمایلی رنگین. خسته از جملا های تکراری. توی شهری که چشم ها سردند. کورهایش چقدر خوش بینند! مثل دل کورهای روشنفکر. حال و روز مزخرفی دارم. کاش هرگز نبسته بود آنشب. حجم آن نطفه ای که من بودم! راصدایم.
آن هم از دست عزیزی که تو دنیا را. جز برای او و جز با او نمی خواهی. من گمانم زندگی باید همین باشد. آن هم از دست عزیزی که برایت هیچ کس چون او گرامی نیست. بی گمان باید همین باشد! سلام کارگاه جدید. سوخت پروانه ولي خوب جوابش را داد.
اینها نوشته های فروغ سجادی است دوست خوبی که در دوران دبیرستان داشتم والان حس میکنم تمام این حرفها حرف من است. در سرزمین من تاریخ را چال می کنند. و برای جغرافیا چشم می گذارند. ادبیات را برق می اندازند و درموزه می چینند. برای هنر کلاه می گذارند و شال گردن. به دماغ که می رسند. هویج ها را می خورند و. تنها آمار آدم برفی ها رو می شمارند. وبرای آسمان چشم نمی گذارد و دهان. می گویند سرزمین مادرت هست.
شهری برای غم داشتن و غربت . شهری پر از خاطره و یادها . که یکی از مساجد مهم اسلامی و مسجدی در راستای مهدویت است. گورستان وادی السلام که بزرگترین گورستان دنیا و محل رجوع ارواح نیکان پس از مرگ است.
ليست وبلاگهای به روز شده. Khoshesh nayumade va asabaniye hamash mige porco dio. Daram ba gushi matlab minevisam. و یک سال و هشت ماه و اندی روز .
دوس دارم اینجا یه چیزی بنویسم اما نمیدونم از کجا شروع کنم کلی حرفه ننوشته دارم هی مینویسم هی پاک میکنم , چقدر دلتنگه همیشه بهارم شده بودم. تو دیگه چیزی نگو از تو بیشتر از همه شاکی هستم سانی خانم .
Cosik się stało z moim dostępem i założyłam sama blog.
Siedzieliśmy pod jedną z sosen strażniczek. Chciałem skomentować, iż to nazywa się kradzież w powszechnym tego słowa znaczeniu, jednak byłe zbyt zmęczony i też głody, aby w końcu po raz 3 odmówić soczyście wyglądającemu kawałkowi jakiego mięsa. Czy to z naszego powodu Metalia napuściła Damery na tawernę? Tak- odpowiedziała ku .
Zgubić się na oświetlonej drodze? Największe marzenia mogą okazać się najgorszym koszmarem? Wrócić do tego co było, nie rezygnując z tego co się zyskało? Na krześle w swoim biurze. Głowę i uśmiechnąłem się do niej lekko. Prawdę mówiąc jeszcze lekko czułem się. Skołowany, ale mdłości już mi całkowicie przeszły. Jak inaczej Wasza Wysokość wyjaśnić Twój stan. Według wskazań komputera nic Ci. - Masz na myśli Usako? Wiedział.
Mamusiu, mogę już iść? Spytałam gorączkowo moją mamę. Nie dość, że była opatulona jak cebula, to jeszcze. Miałam śliczne kozaczki w kolorze. Czerwonym, a wokół nich opasane była biała aksamitka. Białe rajstopki, no i oczywiście moją śliczną, plisowaną, granatową spódniczkę.