سالها بود اینجارو اصلا حتی از یاد هم برده بودم . امروز تصادفی رام به اینجا رسید. و نانوشته های این سالهایی که گذشت . ممنون از دوستان عزیزی که در این مدت طولانی همچنان باز یادم بودن. چهار هفته پیش عمل سنگینی روی شکمم برای ترمیم خرابی ها صورت گرفت و با پروتز پوشیده شدن. هنوز خوب نشدم ولی قصد دارم از دوشنبه تو کلاسهای آمادگی برای امتحان ورودی دانشگاه شرکت کنم. تره به تخمش میره حسنی به باباش. الآن دارم از پیش .

نیشم زد از همون اوله اولش که تو اومدی دوباره. اولش خیلی درد داشت اما الان فقط جاش مونده. دارم فک می کنم به اینکه اگه نمیذاشتم بیاد هیچوقت شاید نمیشناختمش و هیچوقت ازش بدم نمیومد مثه الان. باید ازش تشکر کنم اصن باید بگم مرسی که نیشم زدی. بعد یک ماه دوباره باید برگردم شهر یونی. و من اصلن حوصله موندن تو اون شهرو ندارم. طبق معمول دعوا افتادیم و بعد قرار شد.

غیر از کودک درون و سگ درون که مدت هاست با هم اخت کرده بودیم و رفاقتی داشتیم حالا تازگی ها شاهد حضور فعال یک هیولای درون هم هستم که به صورت محسوس در مواقع خاص خود نمایی میکنند و رخ می نمایاند. هیولای مورد نظر نیازی به شست و شوی دست ها پیش از قضا نمی بیند و یا اگر ببیند به نظرش قابل اقماض و چشم پوشی است! و بلافاصله بعد از تمام شدن کارش پشیمان م یشود و سنگینی اش می ماند برای من بیچاره! نوشته شده توسط پروانه.

بعد از شب هزار و یکم. بماند که این وسط کلی جنگ هم با آقای خونه دارم که عقیده داره همه چیز رو باید نگه داشت. حالا اینا می مونه رو دستم. این همه هم پولش شده.

داستان من و تمام آن چه نیستم. قصصه ی ما به سر رسید . تموم شدی! من راست راست بودم . من اون قدر راست بودم که می تونه به جای دروغ بودن تو هم قداست اون خاطره ها رو حفظ کنه . ض هم این جور شد . از همه ی خواننده های .

غم ها و خوشی های من. اما یه چیز دیگه هست که میخوام اینجا بنویسمش. کلا من یه خصوصیت سگی دارم که هرکسی یه مدت با من باشه متوجه میشه. اصلا من به با وفایی معروفم! یعنی بیشتر مواقع این منم که ارتباطم رو با دوستام حفظ میکنم. راستش خیلی دلم از دستش گرفت.

ققنوس- برشی از زندگی یک مدیربانو. هیچ وقت برای تبریک گفتن دیر نیست! برنامه های سال جدید. قصه های من و کتابام. بعد از شب هزار و يكم. مرثیه ای برای یک فرشته ی سقوط کرده. آسمان فیروزه ای زندگی من.

عاشقانه ای آرام و گاهی ابری. فکر میکردم اگه یک سال از دفاعیم بگذره و بیکار باشم قطعا دق خواهم کرد اما خب الان واسه خودم لم دادم و دارم تایپ میکنم. خدا رو شکر که انقد پوستم کلفته.