Date Range
Date Range
Date Range
دوستت دارم عزیز دوست داشتنی مامان. باران که می بارد تو می آیی. بابای محدثه جون و محمد پارسا جون. اینو یه جا بنویس یادت نره! Normal 0 fal.
سلام من زهره هستم و 30 سالمه . سال 82 با همسر مهربون ازدواج کردم و الان 4 ماهه که یه نی نی ناز تو دلم دارم و من و باباش برای اومدنش لحظه شماری میکنیم. تو این وبلاگ از خاطرات روزهای بزرگ شدن کوچولوی قشنگم براش مینویسم تا وقتی بزرگ شد اینها رو بخونه . امیدوارم که هدیه کوچکی از طرف مامانش برای بهترین هدیه زنگیش باشه . این هم به خاطر مامان بزرگ مهربون که از پرهام دوره.
توت توت توت فرنگی تولدت مبارک. به عید بگید بابا دست نگهدار. من لاک می زنم پس هستم. اروین نفس بابا و مامان. ماجراهای من و مادر شوهر. قند عسل مامان و بابا. دونفر و انتظار یه کوچولو. دخمل مامان و بابا انیتا. ماجراهای دنی و مامان رزی. امیر علی پسر مهربون مامان و بابا. فرشاد می گه لباس فرم باران.
یک ماه و سه هفته تا اومدن پسر کوچولو باقی مونده. من و کیارش و بابا مرتضی داریم کم کم خونه رو برا اومدن فرشته کوچولومون آماده می کنیم. یه سری از خریدهاش رو انجام دادیم و جاسازی کردیم و بقیه اش رو هم تو روزای باقیمونده تموم می کنیم. در انتظار برادر كوچولو در اينور آبها.
نمیدونم بعد از این همه مدت چی بنویسم و از کجا شروع کنم. می نویسم برای دخترم که در آستانه چهارسالگی به یکباره و کاملا مشهود بزرگتر شد و همه اینو ابراز میکنند و ارمغان این چهارسالگی گاها قهر کردن لجبازی و خودمختاری در اکثر کارهاش است. از وقتیکه عید به مسافرت رفتیم و برگشتیم عاشق کالسکه و پاساژ گردی شده هر روز میگه مامان بریم پاساج دور بزنیم بگردیم تفریح کنیم. امسال برای مراسم تولدش خیلی ذوق داشت و روزشماری میکرد که کی تولدش برگزار میشه و دوستاش براش جایزه میارن. اما واقعا بعضی اوقات دلم میخواد بگیرم حسابی .
29 تیر 94 هفتاد و پنج ماهگی گلپسرم. امروز 29 تیر 94 هفتاد و پنج ماهگی پارسا جونم هست تعطیلات عید فطر هم گذشت و ما فقط تونستیم پارسا را ببریم پارک ارم که خیلی هم بهش خوش گذشت. امروز سالروز زمینی شدن عمو و مادربزرگ عزیزمه که سال 89 در چنین روز در اون تصادف وحشتناک و به دلیل بی احتیاطی راننده ما را تنها گذاشتن ولی داغ بزرگی بر دل ما مونده.
هکی بود هکی نبود! جشن های تولد 2 سالگی. تا شقایق هست زندگی باید کرد. مریم جون و آنیتای ناز. مامان آرزو و صبا جوونی. شرمنده که اینقدر دیر نوشتم . یک مدتی نمیدونم حس نوشتنم از بین رفته بود! البته دلایل زیادی داشت. هی هم وسط بازی ب من یاداوری میکنه که صدای بچگونه حرف بزن.
سرو و سپیدار من با گذر روز ها و هفته ها تو قد می کشی و لاغرتر میشی . آلان چهارده ماه و دو هفته رو پشت سرگذاشتی. اینقدر خوردنی شدی که می ترسم یه وقت بخورم. از ابتکارات پاپا و انگیزه تو ملوسک من برای یاد گیری. این رو بگم که از من چیزی یاد نمی گیری و دوست داری از بابایی آموزش بگیری نمونش.
La position des blocs a été enregistrée. Ohlala jsuis une vraie gamine.
Fête de la musique 2008.
Retape dans le champ ci-dessous la suite de chiffres et de lettres qui apparaissent dans le cadre ci-contre.
Mundofreudiano, lugar onde o inconsciente se desvela. Segunda-feira, abril 16, 2007. Os recados são sempre passados repassados como sonhos. Nas angustiadas noites de inverno havia sonhos e bilhetes, recados remarcados. O tijolo quente ajudava a encarar o cobertor. A leitura fazia chover nuvens de acento trágico, impondo ao sonhar uma lógica surreal. Aqui o verão é o real, o inverno é inventado todas as noites. Por isso, de vez em quando a água fica muito fria. Hoje deve ser dia .