روزانه هاي خانم دوري وآقاي مارلين. روزانه هام از زندگی زیر یک سقف با همسرم. یادداشت های روزانه یک دختر شاغل. حاج خانوم و حاج آقای مهربونش. کلبه عشق من و تو. ツجاودان ه ه ای ن خ و س وزن ツ. كلبه عاشقي علي و جوجو.

آخه خبرایی بود و مشغول بودم. 27 اسفند 90 رفتم آزمایش خون برا بارداری که با کمال تعجب مثبت . کاش ما هم یکی از اینا داشتیم تا غرق عشق و محبتش کنیم. دوست دارم این رو نوک پنجه بلند شدن ها رو و بوسیدن لب های تو را همان لحظه هایی که تو . ღ عشق یعنی اینکه از خستگی زیاد جلو تلویزیون خوابت ببره بعد با یه چشم باز و یه چشم بسته هی .

رویاهای من و آقای لبخند . من نمی گویم تو . من و تو ما شده ایم . امشب بعد سالها سري به خونه قديمي زدم. دنياي اينستا مارو از اين وبلاگا دور كرد. الان با موبايل دارم پست ميگذارم و نت ايرانسل ولي سالهاپيش با لبتاب و اي دي اس ال. تو ي پست سال ٨٨ نوشتم دلم پسر ميخواد كه شبيه پچگياى لبخند باشه. پسرم ال اوني كه ميخواستم خيلي بهتر شد خدارو هزار بار شكر. لبخند كار دائمي تره داره و بازم خدارو شكر.

آشپزی برام مثل یه تفریح میمونه . یه تفریح شیرین و دوست داشتنی. نان ها و پیراشکی ها. خوراک های گوشتی و مرغی. کلبه فلفل بانو و نمک خان. دیروز و امروزهای من و ما. آشپزی لذت بخش با سرآشپز و زیتون سیاه. خوراک های گوشتی و مرغی. تغییر آدرس وبلاگ آشپزبانو - سایت آشپزبانو با کلی تغییرات جدید در راهه.

ماه شب هفت بهاره رهنما. نامهایی کردی برای دختران و پسران. درد دل های یک تازه عروس. زایمان شیرین ترین سختی دنیا. خاطرات روزانه غزل و شاهو. اخه چقدر صبوري تو پسر. دختر دیروز و خانوم خونه امروز. هر چی تو بگی عزیزم. نامه های عاشقانه ممول برای جهانگرد. میرزا و نینی و بانو. خاطرات با مزه مثل البالو. بهترين سايت براي اپلود عكس.

اگر معنای عشق را میفهمم, همه به خاطر توست. یه عالمه اتفاقات افتاد توی این مدتی که نبودم. همچنان تا بعد از عید سرم شلوغه. من الان افسرده ام! امروز خودم رو وزن کردم از وقتی از مکه برگشتیم ۴کیلو اضافه کردم. از رژیم گرفتن زده شدم اما انگار مجبورم دوباره. یه کم بهم دلداری بدید! راستی کلاس زبانمم خیلی عالی پیش میره خداروشکر. ترم جدید هم شروع شده و استادش خیلی خوبه.

اینجا می نویسم از روزانه های زندگیم و تجربیاتم که شاید کمکم کنه برای زندگی بهتر. از وقتی که خدا این نوگل زیبا رو برام هدیه داده حسابی سرم باهاش گره و شلوغ. دخترم شش ماهگیش رو تموم کرد و بردیم و دو تا واکسن بهش زدن. البته عمه ی مرتضی که تو بهداشت کار میکنه ایشون زحمتش رو کشیده و هر بار میریم کلی هوامون رو داره. دخترم شبش کمی تب کرد منم حوله خیس رو پاهاش گذاشتم و خوب شد و بخیر گذشت خدا رو شکر. هر روز که دخترم بزرگ و بزرگتر میشه بیشتر خودش رو تو دل منو باباش جا میکنه .