درسا خانوم - عشق بابا امیر و مامان سارا. این روزها نزدیک به عیده و زود میگذره . تقریبا خیلی شلوغ پلوغ شده . چند روزیه که میری مهد البته روزی 3-4 ساعت اونم بیشتر وقتها هستم تا عادت کنی . عشق مامان نمی دونم چرا ولی دیگه دلم نمی خواد واست وبلاگ بنویسم . چراش رو نمی دونم ولی میدونم دیگه نمی نویسم .

پسرکوچولوی مامان تاریخ چهاردهم مهرماه سال نود به دنیا اومد وهمه زندگی من شد. سامیار در عید فطر 1393. سام در اواسط تیرماه 1393. سام در دو سال و هشت ماهگی. سامیار در دو سال و هشت ماهگی. سامیار شیطون ما در دو سال و هفت ماهگی. سامیار در اواخر اسفندماه 1392. سامیار خوشحال در کنار کیک تولد. کیک جشن تولد سامیار .

برای تو که نمیخوانی ام. خدایا راضیم ب هرچی ک برام نوشتی. به در خواست خوانندگان خاموش. پریسا دردونه مامان و باباش.

من آنا 31 سالمه و الان مشغول وبلاگ نویسی تا تحت عنوان دفترچه خاطرات الکترونیکی یه یادگاری برای نی نی آیندمون به جای بذارم! چه ها که گذشت! فراز و نشیب های سال 93. بالاخره تو اتاق خودم خوابیدمممممم. بیست و دو ماهگی و ماموریت به مشهد مقدس و این روزا.

روزهای زندگی من و همسرم و پسر کوچولومون. مرهم زخمهایم کنج لبان توست بوسه نمی خواهم سخنی بگو. نرم نرمک میرسد اینک بهار . دوستهای خوبم آرزو می کنم سالی که پیش روست برای هممون سالی پر از سعادت و سلامت و خوشبختی و خنده باشه . همگی به آرزوهای خوبمون برسیم . علی قشنگم امروز 39 ماهه شد.

ایلیای مامان بازم رفت سفر. این بار هم دریا البته ایندفعه به جای جنوب رفتیم شمال. جایه همگی خالی خیلی خوش گذشت. ما بودیم و مامانی بابایی و خانواده دایی امین. اینبار هم چون داداش امیرحسین باهامون بود کلی ایلیا خوشحال بود. هرجا میرفت با داداش میرفت. مدام از سر و کوله امیرحسین بالا میرفت. اون طفلک هم همش میخندید. ایلیا کلی کیف میکردو احساس ارامش داشت. یک روز رو رفتیم جاده 3000. همش هم میگفت من بلدم.

خاطرات عزيز دل مامان و بابا. دلم از بلاگفا خيلي گرفته. سال هاي زيباي كودكي فرزندم كه خاطراتم رو اينجا نوشته بودم همه رو از من گرفت. دل خيلي گرفته بود گفتم با تو آروم مي شم. من الان خيلي خسته ام از صبح سر كار بودم و يه جورايي ديگه انرژي ندارم. خوشحالم كه آخر هفته است و دو روز خونه ام و مي تونم نفسي بكشم. اين چند وقت ان قدر كارمون زياد شده كه وقتي مي رسم خونه شبيه ناله ام. بابا رضا داره تمام تلاششو مي كنه براي ما.

مامان و بابا و نی نی شون. الان که این متنو واست مینویسم دوسالو۴ماهه که از ازدواجمون میگذره. منو بابایی عاشق هم هستیم واسه همین تصمیم گرفتیم که با داشتن تو این عشق رو جاودانه کنیم امیدوارم هر چه زودتربیای پیش مامانو بابا نینیه گلم هنوز خدا تورو به ما نداده اما دعا میکنم. هر چه زودتر بیای تو دل مامانی وبعدش به این دنیای قشنگ تا منو تو وبابایی در کنار هم لذت ببریم.