Date Range
Date Range
Date Range
بعد از مدت ها یه آپ کوچولو کردم بچه ها دلم واسه همه خیلی تنگیده خب.
چقدر دست تو با دست من محبت کرد. و انحنای لبت بوسه را رعایت کرد. من از تو با شب و باران و بیشهها گفتم. و هر که از تو شنید از بهار صحبت کرد.
آخ جون بازم آپ! زمستون داره کوله بارشو میبنده که بره. و زیر کرسی نشستن و برف بازی. رفت تا سال دیگه . چند تا از دوستامو از دست دادم و چندین نفر دیگه اومدن تو اکیپ اینترنتیمون. دوست جونم پانا که از اولشم بود. چقدر زود گذشت و ما حرکت ثانیه ها و تیک تاک سریع ساعتو حس نکردیم. ۲ روز دیگه بهار داره میاد. بازم شوق خرید لباس عید و وسایل سفره ی هفت سین.
شعارعشق میدهم و صدای معشوق نمی شنوم. اي سرا پا همه لبخند . اون کسي نيست جز افسانهء هزار و يک شب قصه هاي حقيقي زندگي. تو همان لمس تبسم بر لب قاصدکي. در حسرت سوزان دل شاپرکي. دوستت خواهم داشت با تمام تک تک ثانيه ها. بگذار خدايا اين تبسم هميشه بر لبانش بنشيند. و هرگز با حضور من آنرا تبديل به گناه نکن. آغوشت را بگشا تا اين مجنون بي صدا. در آغوشت به راز و نياز بپردازد. و آن دم که آسود.
نمیدونی وقتی چشمات پر خواب به چه رنگه به چه حاله. من اگر اشکي در چشمانت بودم گريه مي کردم وبر روي صورتت جاري فرود مي آمدم و به گونه هايت آنقدر جاري مي شدم وبوسه مي زدم تا همانجا جان مي سپردم اما اگر تو قطره ي اشکي در چشمان من بودي هيچ وقت گريه نمي کردم تا تو را از دست ندهم. نوشته شده در ساعت توسط. من ميگم بهم نگاه كن. تو ميگي كه جون فدا كن. تو ميگي دنيا دو رنگه. تو ميگي كه خيلي ديره. من ميگم چشمات و واكن. تو ميگي من و رها كن. من ميگم قلبم رو نشكن.
منم همين كارو مي كنم. لينك دانلود آلبوم اسمش عشقه. یه جا نوشته بودن اسمش عشقه اخرین البوم مرتضی. نمی خوام فاز بد بدم. اینم ازحرفای تو دلی مهرزاد.
خب حالا من در دروازه پیری ایستاده ام! قالب وبلاگ عروسک تنها. مدیریت بحران و من . دخترک ما هم یک روز مرا کشاند خیابان که پاپوش بخرد .
با سلام خدمت شما عزیزان من مدیر وبلاگ هستم به شما خوش امد میگم و از این که ما را انتخاب کردید متشکرم . امیدوارهستم از مطالب خوشتان بیاد .
One side of my life. Senin, 11 Februari 2008. Rabu, 19 September 2007. Dari belahan galaksi mana aku berasal. Dan akan dibawa kemana aku menuju. Telah datang dan pergi tak kembali lagi. Kiranya aku pun akan mengalaminya. Wahai dzat yang mengadakan aku. Rabu, 05 September 2007.
خط خطی های یک معلم ریاضی. انیشتن هرگز مرا نخواهد بخشید! خاطرات من و همکارام. تا اینکه ما بدون دیدن هیچ مدرکی فرم بازدید رو پر کردیم و دادیم به دست این آقا که مهروامضا کنه. به محض اینکه اسم و فامیل من رو پای برگه امضا دید صدوهشتاد درجه که چه عرض کنم سیصدو شصت درجه تغییر کرد. سریع رفت خودش برامون چایی اورد. حالا هی تعارف میکرد خانم داداشی چای بفرمایید. رفت پوشه کار رو اورد! طرح درس رو اورد! چند دقیقه یکبار لیوان چای رو به من نزدیک تر میکرد که چای بفرمایید! مجالی برای عشق ورزی.