ای کاش من هم مادر نبودم. Posted by mylittlehero in Uncategorized. بیست روزی هست که دوباره خاطرات بد آن روزها جلوی چشمم رژه میره وبا دیدن هر عکس وفیلمی صحنه ای برایم تداعی میشه بارها وبارها آهنگهای آنروزها رو مرور کردم وفریاد زدم وگریه کردم .

سلام انشالله دوباره روزانه هامون رو مینویسیم . عروسی پسرخاله ام در اصفهان بود که رفتیم و کلی بهمون خوش گذشت حدود ۱۰ سالی میشد که اصفهان نرفته بودم و بچه ها هم خیلی دوست داشتن اصفهان رو ببینند تعطیلی روز ۴شنبه هم باعث شد که سه شنبه بار سفر بستیم از طرف اداره همسری هم هتل برامون محیا شد و مزاحم خاله جون هم نشدیم . سمت راست حمام و محل شست و شوی سید و سادات.

سلام بهانه ی قشنگ من برای زندگی. بعد از این همه سال. چه بغضی داره گلومو فشار میده. دلم برای خودم و ۴ سال پیشم دوستای مهربونم تنگ شد اصلا یادم نبود که اینجا رو دارم به کل یادم رفته بود. آخرین پسم نزدیکه یک سالگیه شنتیا بود . الا شنتیا ۴ سال و ۱۰ روزشه. باز آمدم از راه سفر یک باره دگر یکباره دگر.

نازنین فلفل بانو و آقای نیکان نمکدون. گوش میکرد و منم التماسش میکردم نیم ساعت اون دهن مبارکشو بزاره روهم نق نزنه بزاره من بخوابم.