به یادش و به شادی اش. فکر کن یک پیام از طرف رفیق شفیق روزهای سخت وبلاگی ات چطور میتواند تو را تا مرز ذوق مرگی ببرد. خبر دعوت به جشن آسمانی شان. فقط خدا میداند ازدواج یک رفیق الهی چه. شور و سروری بر دل می اندازد. از توی ماشین تا دم در تالار .

بالی نمی خواهم همین پوتین های کهنه هم میتوانند مرا به آسمانها ببرد. اما بخاطر انضباط و لفظ قلم حرف زدنش ما بهش می گفتیم جناب سرهنگ. دو سالی می شد که اسیر شده بود و با ما تو یک اردوگاه بود. بنده ی خدا چند بار افتاده بود به التماس که جان مادرتان این قدر به من نگویید جناب سرهنگ. کار دستم می دهید ها. فرازی از وصیت نامه شهید همت. و ما رمیت اذ رمیت.

فارغ التحصیل از مرکز تخصصی مهدویت قم. چند روزی است که حکایت فیتیله ها در جامعه دهان به دهان می چرخد و هر کس حرفی می زند.