Date Range
Date Range
Date Range
من نه عاشق هستم و نه محتاج نگاهی که بلغزدبر من من خودم هستم و یک حس غریب که به صدعشق و هوس می ارزد. تنهایی های من 5 ساله شد. دلم برای همه ی روزهای خوب و بدی که روی این صفحه های مجازی حک شده تنگه برای همه ی لحظه هایی که سیاه و سفید یا رنگی نقاشی شدن.
دستم را بگیر گرمای دستت حتما بیدارم می کند. بخند به تمام گریه هایم. می خواهم بخوابیم با هم. ظ ; شنبه ٩ بهمن ۱۳۸٩. آرام است این تنهایی سنگین که دوشم خرد شد اما صدایی نیست. تمام روزها تن های تنهاییم. من و این هم زبان سرد. ای وای تنهایی چه ما من. که گویا سالیان سال صاحب خانه ای در من.
منو که یادت نرفته! میدونی که این روزا چقدر دلگیرم. آرزومند نگاری به نگاری برسد. مال خود خودمه برا همممممیشه. بعد از دو سال و اندی. اما تو نمیتونستی جلوی اون آقاهه.
ღღღبدترین دلتنگی آن هست که کناراو باشی وندانی که هرگز به اون نخواهی رسید ღღღ. دل من یه قفله اما دست تو مثل کلیده. می خوام از تو بنویسم کاغذام همش سفیده. یه سوال عاشقونه بگه هر کسی می دونه. دست من به آسمونه نیمه شب دم سپیده. گفتم از عشق تومی خوام سر بذارم به بیابون. گفت تو عاقل تر از اینی این کارا از تو بعیده. التماس کردم که یک شب لااقل بیا تو خوابم. گفت که هذیون رو تموم کن انگاری تبت شدیده.
آن شب چلچراغ زندگانی بود. لطفی نمی خواهم و این نامه حرفی برای مهربانی بود. آن قدر به ازای گام هایم روی پله ها نقاشی کشیده بودم. آن قدر باور کرده بودم. پیچکی را از سهم زمستانیم. شاید هم در بهاری بود شگفت انگیز. حالا هرچقدر هم فرار کنی. سهم من از تو تهی نمی شود. گوشواره هایت گیر می کند به پیچاپیچ دامنت. آری سهم من از زندگی اینست. و باز از یک قصیده.
نوشته شده در جمعه سی ام اردیبهشت 1390ساعت توسط سهیلا. هر شب چشمهایم را می بندم تا پشت پلک هایم بیایی در جستجوی تو کفشی زرین می پوشم. و به فرشتگان یاد می دهم برای ستاره ها شعر بخوانند تا تو هر سپیده از من بپرسی دیشب چه. و من شرمنده نگاهت کنم و حیران بمانم که من هنوز زبان آسمانی را درست. نیاموخته ام و یادم بیاید که روز وشبم باران می بارد تا همیشه خیس باشم. چه خوابهایم صورتی باشد چه یک رویای ساده.
من به مردی وفا نمودم و او. پشت پا زد به عشق و امیدم. هر چه دادم به او حلالش باد. غیر از آن دل که مفت بخشیدم. دل من کودکی سبکسر بود. خود ندانم چگونه رامش کرد. او که میگفت دوستت دارم. پس چرا زهر غم به جامش کرد. اگر از شهد آتشین لب من. جرعه ای نوش کرد وشد سرمست. حسرتم نیست ز آنکه این لب را. بوسه های نداده بسیار است. باز هم در نگاه خاموشم. قصه های نگفته ای دارم. باز هم چون به تن کنم جامه. فتنه های نهفته ای دارم.
سلام خوش اومدی عزیزلطفا ای متن رو تا آخر بخونید. فقط کافیه درسایت بزرگ تبلیغاتی پرشین هیت ثبت نام کنید و کد تبلیغات سایت را در وبلاگ یا سایتتون قرار بدین. به همین راحتی خواهشا بقیه ی متن رو بخوانید.
من از رگبار هذيان در تب پاييز ميترسم. از اين اسطوره هاي از تهي لبريز. به شب تنديس هايي ديدم از تاريخ شرم آگین. به صبح از خواب گرد روح وهم انگيز. برايم آنقدر از گزمه هاي شهر شب گفتند. کزين همسايگان از سايه خود نيز. حقيقت واژه ي تلخي است در قاموس نا پاکان. من از نقش حقيقت هاي حلق آويز. دلی دارم و حسرت د رناها.
که در خواب به سر می برم. ملزم به انجام کار واحدی کنم. من فاقد آن ویژگی هایی هستم که همراه با تحسین برای آدم های سخت کوش و پیگیر عنوان میشود. لطفا من را جدی نگیرید! نوشته شده توسط مهرداد.