دست نوشته ها و دل مشغولی های یک دختر معاصر. اینا فکر میکنند منم مثل زن و مادر و خواهرشون هستم که اگر داد بزنند و فش بدن من آرم میشم و سرم میندازم پایین اما نمی دونند که من یک زن مستقلم که به این چیزا ها بها نمیدم اما باز توانم رو گرفتند و دارند آزارم میدند من که از این ها نمی گذرم میسپارمشون به خدا اما دارند من میکشند . دلم میخواد یک مدت دور بشم برم و نباشم.

و یک عمر نگرانی! حس آزاد دخترانه را به مهر مادری دادن. برایش تمام زندگی باشی .

سلام تا حالا شده چیزی از خدا بخواین و اونو بهتون نده بعد بجاش یه دوره پر از درد نصیبتون بشه که حس کنین دارین توی منجلاب غرق میشین اما همون موقع که نا امید شدین خدا فرجی کنه و بعد از اون سختی دنیاتون پر از شور و شادی بشه . این داستان نیست دلیل نبودنم تو این مدته و به دلیل همین خوشبختی ممکنه خیلی کم بیام همینجا عذر می خوام. خدایا شکرت میکنم بابت تمام خوبیهات.

تمام عشق و زندگی من همسرم حمید و پسرم که هنوز تو راهه و 2ماه دیگه میاد هستن . اینم عکسای عشق من و حمید. قراره 4 روز دیگه پسر خوشگلمون محمدرضا دنیا بیاد. و قدم رو چشم منو عشقم حمید بذاره . خدایا شکرت بابت این دو نعمت بزرگ. این پدر و پسر دوست داشتنی ای که به من دادی . خدایا من چقدر این مرد رو دوست دارم . بدون شما دوتا میمیرم .

تو یه روز پاییزی دلم تصمیم گرفت که حرفاشو بنویسه. اين چند وقت گذشت بدون اتفاق شاخصي. مادر بي احساسي شدم تنبيلم مياد تغييرات روزمره دخترك رو ثبت كنم. ثبت تغييرات و شيطنتاش به عكاسي و فيلمبرداري منحصر شده. امروز راجع به يه موضوع خانوادگي دلم مي خواست با يه دوست حرف بزنم اما تك تك كانتكتاي گوشيم رو نگاه كردم و فرد واجد شرايط پيدا نكردم. حس تنهايي بهم مستولي شد. جاي خالي يه دوست صميمي بدجور تو صورتم مي زنه. حال اين روزاي من خود سا نسوريه شديده. من كه پنجشنبه ها رو نمي يام سركار.

تنها برای تو می نویسم . نوشته شده در بیست و هفتم دی ۱۳۹۱ساعتتوسط هادی. وقتی می بینم او هست. نوشته شده در چهاردهم دی ۱۳۹۱ساعتتوسط هادی. بازم خیابون برفی و من و . نوشته شده در یکم دی ۱۳۹۱ساعتتوسط هادی. بازم برف اومد و . من هنوز بی تو هستم! نوشته شده در بیست و پنجم آذر ۱۳۹۱ساعتتوسط هادی. دلم برای لمس نگاهت سخت دلتنگی می کند. نوشته شده در دوم آذر ۱۳۹۱ساعتتوسط هادی. برای خاطر عطر نان گرم و برفی که آب می شود.