عزيز دل مامان و بابا. ღ ღ طلوع گل یاس ღ ღ. حامی عشق دل مامان و بابا. مزدا جون و پیشی ملوسش. میدونم همه میگن تنبلم اما اصلا هم اینطور نیست. این دختر هم که بلا شده و تو خونه اصلا به من مجال هیچ کاری رو نمیده و مدام غر میزنه که حالا که برام داداش یا خواهر نمیاری پای کامپیوتر هم نشین. زیاد پر حرفی نمی کنم. این هم عکس های دخملم. خودتون تشخیص میدید دیگه فاطمه گلم کدومه! پيام هاي ديگران . عزیز من گل من تولدت مبارک.

ریحانه جون یگانه مامان و بابا. کارهای روزمره ریحانه جون وداداشش. راه رفتن داداشی ومهربونی خواهرجون. ریحانه جون وتب گل سرخی داداش. ریحانه جون ومحمد حسین جون عشق مامان وبابا. شیرین زبونی عزیز مادر وسرزمین سحرآمیز. دو شب پیش تو رخت.

امتحان شیمی داشتیم نشستم دارم درس میخونم. محمد امینم تو اتاق منه و با دقت داره گوش میده.

حامی جون و مانلی جون. وبلاگ مشترک من و داداش مهدی. به همین زودی 33 روز از سال جدید گذشت. هفته قبل که محمد برای بازی فوتبال بیرون می رفت من و مهدی رو هم با خودش برد و با دوستانش فوتبال بازی کردیم . روز پنجشنبه از طرف مدرسه برامون جشن تکلیف میگیرند و بمناسبت جشن تکلیف به اردو میریم. حدس میزنم که به هر کدوم یک سجاده جایزه بدهند.

مامانم می دونی من تو مهد کودک چیکار می کنم. اینجا مهد کودک ماست از کودک خوشگل اینقدری داریم که سه ماهشه. تا مهیاد جون که تازه شش ساله شده. اما بگم از برنامه های مهد. بعضی وقتها خمیر بازی می کنیم می خوای ببینی دیگه چیکار می کنیم پس همراه من بیا.

خاطرات من و داداش علی. حامی جون و مانلی جون. چمل گویای نگفتنی های دکتر علی شریعتی. روز جمعه مهمون آقای پدر بودیم به صرف ناهار در رستوانی در هفت باغ.