بلا همیشه که بد نیست راستی دیدی تو آن بلای قشنگی که آمدی به سرم. صحبتی با کودک نداشته ام. از ناتواناییهای خودم و پدرت میترسم! از فردایی که در آن نفس خواهی کشید. چگونه بگویم نگرانت هستم! به خاطر تربیت تو درس خواندم و من از تو میترسم! .

ساده با تو حرف می زنم . سالهاست که خوشبختی گم شده ست. یک چیزایی سخته دیدنش لمس کردنش گوش کردنش مثل وقتی که یه عزیزی زل میزنه تو چشمات و میگه غرورم زمینم زد. برام سنگینه محدودیت از تو.

چون طفل سرکشی که کشد مادرش به خاک دل خواسته تورا وبرایم نمی خرند. نبض حیا وغیرت نمی زند. این روزها باید سیاسی نوشت. دل سپرده ام به جاده. شرمنده که از غمت زنده ام خانم. یکی هست که بشنود این دغدغه هارا . شعرهارا زود باور می کنم. شهرباید به بچه هیئتی هایش عادت بکند. اینجا یک منبر دیجیتال است.

صبح میخام فیزیووو بخونم! 9 بیدارم کنیییییین حتما. تا صبحانه بخوری میشه 9.

از این به بعد در اینجا. کوچ اجباری د رناهای خاکستری.

به توکل نام عظمت بسم الله الرحمن الرحیم . من همین قدر می دانم. اگه زحمتی براتون نیست نظ ر هم بدین. دوستان بی معرفت به زودی وارد لیست. سی اه می شی ن. بالاخره یه روز میشم همونی ک می خواستم باشم. به خودم قول دادم که آدم موفقی بشم. موفق بشم تا مامانم ناراحت نباشه ازین که بچه اش. هنوزم داره حسرت گذشته رو می خوره. موفق بشم که به بابا بفهمونم اونقدرا هم احمق و دست و پاچلفتی نیستم.