Tuesday, August 14, 2012. سخته وقتی هر حرفی بزنی یکی مسخره کنه و یکی دیگه متلک بندازه و یکی دیگه نداشته هات و به روت بیاره. پس بهتره سکوت کنی و در خودت فرو بری. Thursday, March 19, 2009. یام نیست این شعر و کجا خوندم یا از چه کسی بود. ترس از ديدن ماشين پليس در خيابان. ترس از به خواب رفتن در شب. ترس از گذشته که برخيزد. ترس از اکنون که بگريزد. ترس از تلفن که زنگ ميزند در گوش مردگان شب. ترس از زن رختشويي که بر چانهاش خالي دارد! Posted b.

من ارگ بم و خشت به خشتم متلاشی. جناب حضرت باران ببار خشک شدم. که شود کار دل به کام و. نوشته شده توسط حامد در نهم آذر ۱۳۹۴. سهم من ازتو آن چشمهای مورب شیطان است بی حرف پیش بی حرف پس حتی بی حرفی از دستانت تنها آن چشمهای مورب با ته لهجه ی آتش و عطش. نوشته شده توسط حامد در بیست و سوم دی ۱۳۹۳. روز خوبی ست برای رفتن. ضربه های نازک باران و آب جاری بر زمین. که سرخ میشود از تو ر. نوشته شده توسط حامد در بیست و پنجم مهر ۱۳۹۳. لينك چند موزيك از نامجو. ازاین ستون به آن ستون.

یه تولد یه اتفاق یه عمر خاطره ی . نوشته شده در ساعت توسط farhood. کپی شده از اسپایدر مرد. نوشته شده در ساعت توسط farhood. نوشته شده در ساعت توسط farhood. صبح میشه با صدای زنگ موبایل بیدار میشم . اولین سوالی که ذهنم میاد اینه که میتونم دکمه. صبحونه رو سعی میکنم بخورم بازم تاکید میکنم سعی میکنم بخورم! نوشته.

واز آنجایی که من آدم دل نازکی هستم. به گم شدگیهای شاعران جهان . آدم پناهگاه بزرگیست با دردهاش شکل گرفته ست. او شاخه های خشک تنش را انداخته دوباره بروید. آنقدر مانده این طرف خط تا دردهاش شکل گرفته ست. هر آدمی درخت خودش را روزی که اتفاق می افتد.

بنام خداوند ایثار و انصاف. مدرسه ابتدایی شهید مسیح امینی شیرود. یه عکس هم دارم اما الان همرام نیست. اگه بزارم کف همه میبره.

مردار بد می کشد خط بطلان بر ادراک هست شدنی ها. که این خط باطل است. که این دایره باطله است. که این حلقه بر چاه شده است و چنان آرام. و لاجرعه سر می برند. که دیوار شکم داده بر شانه ام. که این دیوار لم داده بر شاخه ام. که رویش از خاک نیست. از دیواری پشت به پشت چاهی نیست. از آهن است و از خونی که نمی چکد. مردار بر دار خشکیده است. و حلقه ای که بر گردنش نشانی ست. و خطی که بدان نقطه ختم می شود. که اشارت می داد بر زخمان سرنگشتان.

Monday, December 20, 2010. این بلاگ در حدود یکسال آپ نشد. چون به من ايراد گرفتند که نوشته هایت سمت و سوء دارند. در کهن آنها خشونت پنهان موج می زند. من هم یکسال ننوشتم و رفتم ریاضت کشيدم تا ذهنم رو از تمام کلان روايت ها و قضاوت ها پاک کنم. تا ديگه به چيزی معتقد نباشم. حکم صادر نکنم و کلا آدم بهتری باشم. موضوع ديگر راجب پسرک است.