Date Range
Date Range
Date Range
به PERSIAN GIRLS NEVERLAND DREAMS خوش امدید. اینجا بهترین سفارش ها و با بالاترین کیفیت رو دریافت می کنید. قوانین سفارش رو حتما بخونید و پکیج ها رو یک نگاه بندازید امیدواریم که به زودی سفارش بدید.
چهل و سومین دل نوشته. نوشته های روی شن مهمان اولین موج دریا هستند . اما حکاکی های روی سنگ مهمان همیشگی تاریخند . چهل و دومین دل نوشته. یک اینکه می گوید خدا دیده نمی شود . پس اگر دیده نمی شود وجود هم ندارد.
پیش از اینها فکر میکردم خدا. خانه ای دارد کنار ابرها. مثل قصر پادشاه قصه ها. خشتی از الماس خشتی از طلا. پایه های برجش از عاج و بلور. بر سر تختی نشسته با غرور. ماه برق کوچکی از تاج او. برق تیغ خنجر او ماهتاب. هیچ کس از جای او آگاه نیست. هیچ کس را در حضورش راه نیست.
ظ روز چهارشنبه ٢ امرداد ۱۳٩٢. به همه تبریک میگم این روز رو. ظ روز چهارشنبه ۱٤ فروردین ۱۳٩٢. منم زخمی دلتنگی در این سیزده بدر. این غم جانسوز عشقت نازنین. ظ روز پنجشنبه ۳ اسفند ۱۳٩۱. زنی از خانه بیرون آمد و سه پیرمرد را با چهره های زیبا جلوی در دید. است و نام من عشق.
دختران فرشتگانی هستند از آسمان. برای پر کردن قلب ما با عشق بی پایان. این روز بر دختران امروز و مادران آینده مبارک. عشق ناز من روز دختر بر تو مبارک . خنده تو و زندگی من. صدای خندیدن کسی ست که دوستش داریم. هوس کرده ام یک دل سیر زندگی کنم .
نوشته شده در شنبه ۲۲ آبان۱۳۸۹ساعت 10 توسط MAJID. دستانم گرمی دستانت را می خواهد پس دستانم را به تو میدهم. قلبم تپش قلبت را می خواهد پس قلبم را به تو میدهم. چشمانم نگاه زیبایت را می خواهد پس نگاهم از آن توست. عشقم تمامی لحظات تو را می خواهند وبرای با تو بودن دلتنگی میکنند. دل من همانند آسمان ابری از دوری تو ابری است. درخشش چشمانم همانند خورشید درخشان انتظار چشمانت را می کشند.
๑ ๑ عشق و جزا ๑ ๑. Ϟلطفا نرم و آهسته بیا تا سکوت تنهاییم نشکنهϟ. تاريخ سه شنبه نوزدهم دی ۱۳۹۱ساعت. ولی کسی رو که خودشو به خواب زده. کسی که واقعا احساسی نداشته باشه رو. ولی کسی که نخواد دوستت داشته باشه رو. تاريخ دوشنبه بیست و هشتم بهمن ۱۳۹۲ساعت. امروز دلم اندازه دنیا شکست. اخه ماه ها بود که نشنیده بودم. برای لحظه ای دلم هوایش را کرد. تاريخ دوشنبه بیست و یکم بهمن ۱۳۹۲ساعت. بعضی وقتا این گوشی چقدر وسیله ی نفرت انگیزی میشه! مگه داره بارو.
به نام خداوند خاکیانی که در عطش عشق میسوزند. یک شب که ضیافتی در کاخ برپا بود مردی آمد و خود را در برابر امیر به خاک انداخت و همه ی مهمانان او را نگریستند و دیدند که یکی از چشمانش بیرون آمده و از چشم خانه ی خالی اش خون می ریزد. سگ چون این را شنید در دل.
Forgot Password or Username? Founded 2 Years ago. However, you can only submit 2 each week.