زندگی رویا و خیالی بیش نیست. شايدم از ته جيب سوراخي قل خوردمو افتادم جايي كه دست خودم هم ديگر به خودم نميرسد! مینویسم ته مانده هایی از خودم رو . هرچه از خودم یادم میاد . اگر نشانی ازمن یافتید درنگ نکنید . دل نوشته های پدر ایلیا. که برند از ره پنهان.

تموم خونمون غمگينه بي عشق . كسي حرف منو باور نداره . همينه كه ميگم خستم خدايا . همه حبسيم توي يه اتاقك . كسي از خونمون بيرون نميره . دارم فكر ميكنم به با تو بودن . ولي قلب تو جاي ديگه گيره . حالم خيلي خرابه واي . به ياد اوني افتادم . كه حالم رو نميدونه . یه شعر از خودم در کردم! نگاه به ساعت میکنم.

کاهلی را از خود دور ساز وگرنه ترا از کردار نیک باز خواهد داشت . که راز آفتابگردان و تمام سخاوتهای عاشقانه ی این گل معصوم را بداند . برایش یک خاطره ی مشترک باشد .