مگه میشه تو اون شرایط یاد. نیفتم که دونه کوچولوم بعد از کلی نق و نوق خوابیده بود و من خیره به صفحه خونه صورتی جدیدمون دنیای جدیدی رو برای خودمون ایجاد کردم و توش یه عالمه دوست پیدا کردیم . امروز رو دوست دارم هم تولدمه هم تولد وبلاگمه هم از اینهمه هیجان دخترکم برای جشن دیروز خونگی و جشن فردا شب که خودش هماهنگ کننده برنامه هاش با خاله اش بوده و من مثلا خبر ندارم! بی نهایت هیجانزده ام. شاهدونه مامان بزرگ شده و قصد سورپرایز کردن منو داره .

ای لحظه ی شگفت عظیمت. صبح روز تولدم رو با چت و صحبت با دوستام شروع کردم. دخترا داشتن میرفتن سر کار. من داشتم با ماندانا باب اسفنجی نگاه می کردم و پیش خودم فکر می کردم روز تولدم رو چه جوری بگذرونم. شب هم تا ساعت هشت کلاس زبان دارم. علی رفته انزلی و احتمالا نصف شب برمی گرده. حتی یه جورایی سر هفته .

Small gift from daddy and mommy. مارس 18, 2015 بدست آرسام صفایی. آقایی به نام آرسام صفایی. مارس 4, 2015 بدست آرسام صفایی. همه دخترها عاشقشن و جالبه این مساله یک رقابتی هم بینشون ایجاد کرده مثلا رازشون رو بهش می گن که به اون یکی نگه.