مامان ستاره به عنوان جایزه قبولی بردیا و پسر خالش برای هرکدومشون یه جوجه اردک خرید. بردیا علاقه ی شدیدی به جوجش داشت و اینقدر خوب و پرانرژی ازش مراقبت کرد که بابایی هم با وجود اینکه با اومدن جوجه به خونه مخالف بود تسلیم شد و از عشقولانه هایی که بین بردیا و جوجه ش راه افتاده بود خوشش اومد. با وسواس ازش مراقبت میکرد. غذا دادن و شنا کردن و تمیز کردن سبدش همه به عهده خودش بود.

اگر منهم نباشم در جهان افسانه ای کمتر. از بخت شکر دارم و از روزگار هم . واقعا دلچسب و خوشایند و امنیت زاست . بوی صبح رو دارم . این روزها قدری خوشایندتر . من دیگه بچه مدرسه ای نیستم . من هنوز دارم امتداد جوانی رو مزه مزه می کنم و الان خیلی خیلی آرومتر از قبلا دارم جلو میرم . نوشته شده توسط نسیم لینک ثابت.

روي خوبت آيتي از لطف بر ما کشف کرد. نثار روی تو هر برگ گل که در چمن است. حنای مامان دیگه کم کم ۱۰ ماهگی رو به پایان می رسونه . الان دیگه میخواد به همه چی آویزون بشه و راه بره خلاصه اینکه کلی شیطون شده یکی باید مدام مراقبش باشه . در عرض یه چشم به هم زدن همه خونه رو می گرده و سراغ وسایل خطرناک میره کلماتی مثل ماما و بابا رو میگه . یه مدته که درگیر دندون درآوردنه و یکم ناآروم شده . مامانی که از سر کار میاد اونقدر خودشو لوس میکنه و مامانو بوس میکنه یعنی که م ی م ی میخواد. برای مامان و بابا حسابی می خنده و خو.