نمی دونم چی بگم از دست این مامان الان داشت فکر می کرد نکنه پسورد یادش رفته باشه فقط تست کرد تا مطئمن شه هنوز میشه وارد وبلاگم بشه حالا میاد می نویسه . من پسر خوبی هستم و دیگه دارم بزرگ می شم مثلا دیروز که مامان بزرگ ناخونامو گرفت دیگه گریه نکردم و بعدش با کمال افتخار به مامانم زنگ زدم و این خبر خوب رو بهش اطلاع دادم و البته تقاضای جایز نمودم. و ایندفعه بابابزرگ و مامان بزرگ همگی با صدای بلند خندیدن . و به من می گه قند و عس.

مربوط می شود به اسفند ماه 1390. پاندا کوچولوی من الان به سرعت خودش رو به مفصدش میرسونه. دیگه تو حمام دوست داره بشینه و میزارمش تو وان آرام. بار اول دیدم هی سرش رو میاره پایین. سرش رو میاورد پایین و از آب وان میخورد. موقع شستنش هم هی دهنش رو باز میکرد و منم آب رو میگرفتم تو دهنش و اونهم ذوق میکرد! یحتمل قحطی داماد شده! دوشنبه, فروردین ۱۴, ۱۳۹۱. پیوندهای مربوط به این پیام. پارسال این موقع درگیر ب.

اول از همه عید همه دوستان و خوانندگان و بینندگان و تماشاچیان و کلا همه ایرانیان و خارجیان یا خلاصه بگم همه مردم دنیا و مریخ و مشتری و زحل و منظومه شمسی و قمری و همه و همه مبارک باشه. بالاخره از عید درست و حسابی چیزی نفهمیدیم. البته در اخرین لحظات بابا یک سبزه و دو تا ماهی قرمز تونست پیدا کنه تا ما هم بتونیم یه سفره هفت سین فقیرانه پهن کنیم. چهارم هم سفر کوتاهی بود که با مامان و بقیه به چابهار داشتیم. البته بابایی مرخصی نداشت و نیومد ولی من که محمد شایان را داشتم اصلا انگار نه انگا.

زندگی با پروشا یعنی لحظه به لحظه عشق. بالاخره بیسوادی در خونه ما هم ریشه کن شد و پروشای من کلاس اولی! اگرچه که این نظر ما بزرگتراس و به نظر خود پروشا خیلی هم نیازی نیست که بره به مدرسه چون میگه من که بلدم بخونم و باسوادم. بهرحال جشن کوچولویی برای آغاز اولین سال تحصیل در منزل برات گرفتیم وکلی هم کادو گرفتی. و در حالیکه از زیر قران رد شدی راهی مدرست کردیم. خیلی خوشحالم که مدرسه جدید ثبت نام کردم و تونستم مدرسه ای که نامبر وان بود بزارمت .

عضو شو بازي كن جايزه ببر.