کانادا از نگاه یک مهاجر. سيب هاي سرخ و زرد. پنجره ای رو به جامعه. تازگیها آرتا میاد به من میگه نفس مامانی کن . بعد میگه عشق مامانی کن . بعد میگه همه چیز مامانی کن . خب یکی از شبکه های تلویزیونی که من اینجا مشتریش شدم اسمش هست.

تو کز معامله جز باد دستگیرت نیست . همه چیزی از پیش روشن است و حساب شده . و پرده در لحظه معلوم فرو خواهد افتاد. متاسفم كه نمي تونم بنويسم نمي تونم دردمو بگم . متاسفم براي خودم كه اين همه ضعيف شدم و بين اين همه دو راهي موندم . قبل از عيد بود كه منو برد پيش اون مشاور لعنتي كه خيلي رك بهم گفت ازش جدا شو و بذار زندگي اش رو بكنه . گفتم جدا مي شم منم نمي خوامش فقط تا عروسي خواهرم بايد صبر كنم .

183;برچسبها بازی وبلاگی یوزی. بعد از مدتها که از اینترنت و زندگی اینترنتی و جامعه مجازی به دلایل شخصی دور بودم. دیروز کمی بیشتر از چند وقت اخیر مجال گشت و گذار در دنیای مجازی را پیدا کردم و بهتر دیدم شروع دوباره ام را با بازی وبلاگیی که جناب یوزی راه انداخته.

من در درجه ی اول باید بگویم آفرین که با دقت رفتارهای بچه تان را چک می کنید و ثبت می کنید و پیگیر مراحل رشدش هستید. همین خیلی خیلی خوب است.

1583;وشنبه ۱۱ خرداد ۱۳٩٤.

قصه های ما و نی نی. یکشنبه بیست و سوم آذر ۱۳۹۳. اومدم عکس بزارم دیدم اوهههه کلیییی وقته عکسای دوربینا رو خالی نکردم. برای اینکه از تنبلی جلوگیری کرده باشم گفتم فعلا هرچی داریم بزارم. یه سری از عکسا از گوشی ریخته شده برای همین کیفیتشون اصلا خوب نیست صرفا گذاشتم که خاطره شون بمونه. اول از همه چند تا عکس مال زمستون پارسال و سفر دوبی میزارم. یه روز با هوای بهاری پارک نزدیک مهد. تولد 5سالگی آترین رو با دوستاش و ماماناشون برگزار کردیم. از اینجا به بعد تقدم وتاخر رو رعایت نکردیم وقتم کمه.

Wednesday, August 22, 2007. فروشنده با اینکه دهنش از تعجب باز مونده بود رفت و یک ساعتی برام آورد که همه مشخصاتی رو که میخواستم داشت به غیر از اینکه قابش طلایی بود و تقویمش روی عدد سه بود . هنوز که هنوزه وقتی میرم خرید یک تصویری برای خودم از جزئیات چیزی رو که میخوام تو ذهنم میسازم و به همین دلیل هم معمولا چیزی نمیتونم بخرم چون نمیتونم اونی که میخوام رو پیدا کنم .

رومینا و ایلیا فرشته های خانه ما. با یه دنیا ارزو برای بچه های گلم. من و عشقم بعد از چند سال انتظار در تاریخ 27. الان من مامان دو تا فرشته هستم که اولیش رومینا متولد84,1,3 . و دومی ایلیا خان متولد 88,5,20. من و همسر مهربونم با امید و عشق به بچه هامون روزهارو به شب میرسونیم. به اميد روزي كه اين وبلاگ رو تقديم فرشته هاي اسمونيم بكنم. مرجی جون و سامی جینگولی. لادن جون و فرشته هاش.

راستش من با پيشنهاد يه دوست خوب تصميم به نوشتن اين وبلاگ كردم همين. این چند سال اخیر همیشه با خودم فکر می کردم برم خدمت هیچ سودی برام نداره و فقط عمر تلف کردنه ولی حداقل سودش این بود که شرایط طوری رقم خورد یا رقمش زدم که اعتماد به نفسم رو به شدت بالا برد.