امروز منو همسري هفت ساله شديم. واقعا عين يه چشم برهم زدن گذشت اصلا باورم نميشه هفت سال از روزي که لباس عروس پوشيدم گذشته روزي که همراه بود با استرس و هيجان و شادي. خيلي خيلي زود گذشت . چه روزايي رو باهم گذرونديم که همه اونها الان شده خاطره. راستي يه سفر در پيش داريم اين ماه. انشالا بعد برگشتن با سفرنامه در خدمتتون هستم. سلام دوستاي گلم سال نوتون مبارک اميدوارم امسال سال رسيدن به ارزوها و. ولي باز يه چند وقتي درگير درمانهاي تکميليش.

سمیه هستم در شهریور 82 با رضای عزیزم ازدواج کردم و حاصل این ازدواج دختر کوچولوی خوشگلمون ستایش عزیز تر از جانم در20 اسفند 85 پا به این دنیا گذاشت و وجودش خانه ما را پر از شادی و نشاط کرد ستایشم فقط خدا میدونه که چقدر دوست داریم و چه قدر به وجود نازت نیازمندیم. سلام به دوستهای خوبم و نینی های خوبترشون ستایش ناز نازی مامان جدیداهر چی که بهش می گیم میگه. با سلام اول روز مادر و ولادت حضرت فاطمه زهر.

بلاگفا جان خوبی و بدی اگه از ما دیدی حلالمون کن . آخه آخراش با ما راه نیومدی رفیق. دوستان عزیزم میتونین بقیه خاطرات شایان رو تو وبلاگ جدیدش شايان هديه تولدم. در پرشین بلاگ دنبال کنین . من خسته از کارهای دانشگاه.

اميرمهدي تك گل باغ زندگي ما. پسرک بهاری من پسرک زمستونیم. سلام به همه دوستای مهربونم. اخر سال شدو گفتم حداقل یه وبلاگ تکونی داشته باشم اول ازهمه خاطرات پسرک بهاریم رو ثبت کنم که انقدر عسل شده که چیزی نمونده بره سرسفره کنار کره میل بشه. ابتدا دایره لغات قشنگش رو ثبت کنم که یادم نره. ددر که درتمام طول روزبادردست داشتن کفش تکرار میشه این تکیه کلامه.

خاطرات شهراد از اولین روز رفتن به مهد. به همگی شما دوستای خوبم - دلم برای همتون تنگ تنگ شده بود. می دونم که خیلی دیره ولی سال نو مبارک . امیدوارم که سالی پربرکت برای همه شما باشه. از ماه آذر گذشته تا همین امروز خیلی خیلی گرفتار بودم و هستم. خدا رو شکر مشکل خاصی نبود فقط تغییر محل کارم باعث ۱۰۰ برابر شدن حجم کارم شده و خلاصه بدجور گرفتارم کرده. از پسرم بگم که حسابی بزرگ شده هم از نظر جسمی و هم از نظر عقلی. خوب حرف می زنه و جملاتی می گه که گاهی متعجبم می کنه. به همه دوستان خوبم که با وجو.

ما یک وبلاگ جدید ساختیم! سلام دوستان . به علت پاره ای از مشکلات در دسترسی به بلاگفا تصمیم گرفتیم به طور موقت هم شده محل وبلاگ رو عوض کنیم . آب را گل نکنیم پدرم در خاک است. آن مرد در باران آمد را به یاد آوردم. آن مرد با نان آمد. یادم آمد که دیگر پدرم در باران. دیروز دلم تنگ شد و با آسمان و دلتنگیاش.

برنامه جشن شب یلدای مهد حضور بچه ها با مادربزرگشون بود با حضور عمو مهرداد که برنامه شاد و قشنگی بود.

نوشته شده در Tue 29 Nov 2011. تولد 4 سالگی خلود گل مامان و بابا. چهار ساله که زندگی من و بابایی رو با نورت روشن کردی با اینکه گاهی اونقدر فضول میشی و اذیت میکنی که میخوام از دستت زاااااااااار بزنم اما بدون تو یک لحظه هم دووم نمیارم. به علت اینکه تازه خونه رو نقاش کزدیم نتونستیم زیاد تزیین کنیممممممممممممممم. انشاالله سالیان سال سالم تندرست زنده باشییییییییییییییییییییییییی. نوشته شده در Sat 24 Sep 2011.